امام حسین علیه‌السلام:  لا یکمُلُ الْعَقْلُ الَّا بِاتِّباعِ الْحَقِّ؛ عقل، جز از راهِ پیروی حق کامل نمی‌شود.   (بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۱۲۷) 

سه یار دانشمند

علت تالیف (الذریعه)، کار جرجی زیدان (در گذشته 1914 م) مورخ معروف بود. او بدون غرض یا با غرض در کتاب مشهور خود، تاریخ آداب اللغه العربیه که تاریخ ادبیات عرب است در 4 جلد، درباره شیعه سخنی بدین مضمون گفت: «شیعه طایفه‌ای بود کوچک و آثار قابل اعتنائی نداشت و اکنون شیعه‌ای در دنیا وجود ندارد».
این شد که آقا بزرگ و دو همردیف و دوست علمیش، سید حسن صدر (متوفای 1354 ه.) و شیخ محمدحسین کاشف الغطاء (متوفای 1373 ه.) همپیمان شدند تا هر یک در باب معرفی شیعه و فرهنگ غنی تشیع کاری را بر عهده گیرند و سخن این نویسنده جاهل را به دهن او باز پس بکوبند.
ادامه مطلب

تاثیر معلم صالح

«یزید بن معاویه» بعد از پدرش فقط سه سال حکومت کرد و در هر سالی هم مرتکب فاجعه‌ای بزرگ شد؛ سال اول، سید الشهداء (علیه‌السلام) و یارانش را به شهادت رسانید، سال دوم، مردم مدینه را قتل‌عام نمود و جوی خون به راه انداخت و در سال آخر حکومتش هم خانه‌ی خدا را به آتش کشید.
ادامه مطلب

خلاصه دانش در پنج چیز

حکیمی در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می‌کنی؟
 چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته‌ام.
 حکیم گفت:
خلاصه دانش‌ها چیست؟
 چوپان گفت:
پنج چیز است:
۱. تا راست تمام نشده، دروغ نگویم.
۲. تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم.
۳. تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم.
۴. تا روزی خدا تمام نشده، به در خانه دیگری نروم.
۵. تا قدم به بهشت نگذاشته‌ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم.
ادامه مطلب

همنشین موسی در بهشت

در برخی منابع نقل شده که روزی حضرت موسی (علیه السلام) در خلوت خویش از خدایش سؤال می‌کند: آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟ خطاب می‌رسد: آری! حضرت موسی با حیرت می‌پرسد: آن شخص کیست؟ خطاب می‌رسد: او مرد قصابی است در فلان محله. حضرت موسی می‌پرسد: می‌توانم به دیدن او بروم؟ خطاب می‌رسد: مانعی ندارد!
فردای آن روز، حضرت موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می‌کند و می‌گوید: من مسافری گم کرده راه هستم، آیا می‌توانم شبی را مهمان تو باشم؟ قصاب در جواب می‌گوید: مهمان حبیب خداست، کمی بنشین تا کارم را انجام دهم، آنگاه با هم به خانه می‌رویم.
ادامه مطلب

بزم شراب!

در یکی از روزها، مجلس مباحثه‌ای با حضور مأمون (خلیفه‌ی عباسی) و علمای عصر تشکیل شده بود. مردی پریشان‌حال با لباسی کهنه وارد شد و در آخرین صف حضّار نشست. مسئله‌ای در مجلس مطرح گردید، آن مرد، جوابی بسیار عالی داد، به طوری که توجه عموم به وی جلب شد و تمام علمای مجلس، تحسینش کردند. خلیفه دستور داد او را بالای مجلس در صف علمای بزرگ نشاندند. مسئله‌ی دیگری طرح شد و همان مرد دوباره بهترین پاسخ را گفت. این بار به فرمان مأمون او را بالاتر از همه‌ی حضار، نزدیک جایگاه خلیفه جای دادند. پس از ساعتی مجلس پایان یافت و علما تدریجاً بازگشتند. مرد ژنده‌پوش نیز از جای برخاست تا برود، خلیفه امر کرد بماند.

ادامه مطلب

دزد کفش‌های پیامبر (ص)

روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه، او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقه بسیاری که به وی داشت، خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر، عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر اینکه نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند، سپس مجدداً سلطان می‌تواند با او ازدواج کند. 
سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید، فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق‌نظر دارید؟! گفتند: بله.
ادامه مطلب

ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻛﻮﻩ ﻛﻤﺮﻯ ﻭ ...

می‌گویند: ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁیه ﺍﻟﻠﻪ ﺳﻴﺪ ﺣﺴﻴﻦ ﻛﻮﻩ ﻛﻤﺮﻯ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﺷﻴﺦ ﺍﻧﺼﺎﺭﻯ ﻭ ﻣﺠﺘﻬﺪﻯ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﻮﺯﻩ ﺩﺭﺱ ﻣﻌﺘﺒﺮﻯ ﺩﺍﺷﺖ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﻌﻴﻦ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﻧﺠﻒ می‌رفت ﻭ ﺗﺪﺭﻳﺲ می‌کرد. ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ می‌دانیم ﺣﻮﺯﻩ ﺗﺪﺭﻳﺲ ﺧﺎﺭﺝ ﻓﻘﻪ ﻭ ﺍﺻﻮﻝ، ﺯﻣﻴﻨﻪ ﻣﺮﺟﻌﻴﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺟﻌﻴﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﻃﻠﺒﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﻚﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﺻﻔﺮ ﺑﻪ بی‌نهایت ﺑﺮﺳﺪ... بنابراین، ﻃﻠﺒﻪ‌ﺍﻯ ﻛﻪ ﺷﺎﻧﺲ ﻣﺮﺟﻌﻴﺖ ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺣﺴﺎﺳﻰ ﺭﺍ ﻃﻰ می‌کند.
ادامه مطلب

کشف استعداد

استاد حسین انصاریان

 

ابن سینا از بازار همدان می‌گذشت، کودکی را دید که پر شتاب به مغازه آهنگری می‌رفت، و قطعه زغالی سرخ شده از آتش می‌خواست؛ ولی با خود ظرفی به همراه نداشت و شنید که آهنگر با او می‌گفت: بدون ظرف، چگونه آتش می‌خواهی؟

ادامه مطلب

خبری از غیب

مرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان به نقل از شخصی به نام عبداللّه بن محمّد علوی حکایت کرده‌اند: پس از گذشت مدّتی از شهادت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه‌السلام، روزی بر مأمون وارد شدم و بعد از صحبت‌هایی در مسائل مختلف، اظهار داشت: همسری داشتم که چندین مرتبه، آبستن شده بود و بچه‌اش سِقط می‌شد، در آخرین مرتبه که آبستن بود، نزد حضرت رضا علیه‌السلام رفتم و گفتم: یا ابن رسول اللّه! همسرم چندین بار آبستن شده و سقط جنین کرده است و الان هم آبستن می‌باشد، تقاضامندم مرا راهنمایی فرمایی تا طبق دستور شما او را معالجه و درمان کنم و بتواند سالم زایمان نماید و نیز بچه‌اش سالم بماند.
ادامه مطلب

صفحه‌ها