امام حسین علیه‌السلام:  لا یکمُلُ الْعَقْلُ الَّا بِاتِّباعِ الْحَقِّ؛ عقل، جز از راهِ پیروی حق کامل نمی‌شود.   (بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۱۲۷) 

تاثیر اعمال و رفتار انسان بر زندگی

شخصی گرفتاری و مشکل مهمی برایش پیدا شده بود. کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روز انجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام می‌دهد و چهل روز تمام می‌شود؛ اما مشکل برطرف نمی‌شود.
می‌گوید: روزی اضطرابی در دلم افتاد و از منزل خارج شدم. پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را می‌بینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبابه دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) گفت: مشکلت به دست او حل می‌شود! (بعداً معلوم شد که آن شخص آقا شیخ رجبعلی خیاط است)
آقا شیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدا به او عنایت کرده بود. مجتهدین خدمت او زانو می‌زدند و التماس می‌کردند نظری به آنها بکند!
ادامه مطلب

حضرت موسى و برخ الأسود

هفت سال در بنی‌اسرائیل قحطی آمد. حضرت موسی علیه‌السلام با هفتاد هزار نفر بیرون رفتند تا دعا کنند که باران بیاید. خداوند متعال به موسی علیه‌السلام وحی فرمود: موسی! چگونه اجابت کنم دعای جمعیّتی را که غرق در گناه هستند و گناهان بر ایشان سایه افکنده است و با خباثت باطن و غیر یقین مرا می‌خوانند و خود را از مجازات من ایمن می‌دانند.
ادامه مطلب

دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد

در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، در شهر مدینه مردی بود با چهره‌ای آراسته و ظاهری پاک و پاکیزه، آن‌چنان که گویی در میان اهل ایمان، انسانی نخبه و برجسته است.
او در بعضی از شب‌ها به دور از چشم مردمان، به دزدی می‌رفت و به خانه‌های اهل مدینه دستبرد می‌زد.
شبی برای دزدی از دیوار خانه‌ای بالا رفت، دید اثاث زیادی در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسی در آن خانه نیست!
پیش خود گفت: مرا امشب دو خوشحالی است، یکی بردن این همه اثاث قیمتی، یکی هم درآویختن با این زن!
ادامه مطلب

مجلس شراب

نقل می‌کنند در یکی از روزها، مجلس مباحثه‌ای با حضور مأمون (خلیفه‌ی عباسی) و علمای عصر تشکیل شده بود. مردی پریشان حال با لباسی کهنه وارد شد و در آخرین صف حضّار نشست. مسأله‌ای در مجلس مطرح گردید. آن مرد، جوابی بسیار عالی داد، به طوری که توجه عموم به وی جلب شد و تمام علمای مجلس، تحسینش کردند. خلیفه دستور داد او را بالای مجلس در صف علمای بزرگ نشاندند. مسأله‌ی دیگری طرح شد و همان مرد دوباره بهترین پاسخ را گفت. این بار به فرمان مأمون او را بالاتر از همه‌ی حضار، نزدیک جایگاه خلیفه جای دادند. پس از ساعتی مجلس پایان یافت و علما تدریجاً بازگشتند. مرد ژنده پوش نیز از جای برخاست تا برود.

ادامه مطلب

بوی کباب!

فاضل موحدی
 
ادامه مطلب

دست او دست من است

مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی که به وجوب تایید مشروطه حکم کرد، یکی از شاگردان فاضل او از وی برید و به مرحوم آ سید محمد کاظم طباطبایی متصل شد. بریده شده بود که هیچ، سب و لعن هم می‌کرد. روزی اهالی محله همین طلبه می‌آیند و وارد منزل این شخص می‌شوند. آنها مرید و مقلد مرحوم آخوند بودند. ۸۰ سکه هم آورده بودند و صاحب‌خانه هم وضعش خوب نبوده و از او می‌خواهند که با او پیش مرحوم آخوند بروند.
گفتند: اینها را به مرحوم آخوند می‌دهیم و از ایشان اجازه می‌گیریم تا ۸۰ سکه را به همان شخص بدهند، منتهی با اجازه آخوند.
ادامه مطلب

مجلسی اول و نمک الهی

در اوایل حال، آخوند محمد تقی مجلسی که هنوز شهرتی نداشت، مردی که به آخوند ارادت داشت به آن جناب عرض نمود: مرا همسایه‌ای ا‌ست که از دست او به تنگ آمدهام، شب‌ها فساق و اشرار را به خانه خودش جمع می‌نماید تا مشغول عیش و شرابخواری و ساز و رقص بشوند. آیا می‌شود در این باب راه علاجی پیدا کرد؟
شیخ فرمود: امشب ایشان را به مهمانی دعوت کن، من هم در آن مهمانی حاضر می‌شوم. پس آن مرد آنها را برای شام دعوت کرد.
رئیس اشرار گفت: چه ‌طور شد که تو هم به جرگه ما در آمدی؟
گفت: چنین اتفاق افتاد.
ادامه مطلب

ستارالعیوب

جلال رفیع

 

عباسقلی خان، در مشهد بازار معروفی دارد. مسجد، مدرسه، آب انبار، پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. واقف بر خیر، و واقف در خیر. به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده، طلبه‌ای شراب می‌خورد! ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است. عباسقلی خان یکسره به حجره من آمد و بقیه دنبالش. داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟

ادامه مطلب

صفحه‌ها