امام مهدی(عج):  بی یدفَعُ البَلاءُ مِن أهلی و شیعَتی به وسیله من بلا از خانواده و شیعیانم دفع می شود. الغیبة، طوسی، ص ۲۸۵  

حکایت وسواسی

علی‌محمد حیدری نراقی

 

فردی مبتلا به وسواس، با دوست خود وارد قریه‌ای شد و شیره خواست. در همان زمان، طفلی از راه رسید. گفتند: شیره داری؟ گفت: آری. قدری به ایشان شیره فروخت و رفت. آن دو نفر شیره را خوردند.

ادامه مطلب

عبرت از الاغ!

می‌گویند مرحوم شیخ غلامرضا یزدی از روحانیان اهل معنویت و صاحب نَفَس در دوران معاصر، برای سخنرانی و روضه‌خوانی به مجالس زیادی دعوت می‌شد. تنها مرکبش، الاغی بود که با آن مسافرت می‌کرد. یک روز وقتی با الاغش برای روضه‌خوانی وارد یک کوچه شد، پای الاغ به چاله‌ای فرو رفت و قدری آسیب دید. شیخ بعد از تیمار الاغ آن را به انتهای کوچه برد و افسار آن را جلوی درب مجلس روضه بست و بعد از پایان مراسم سوار بر مرکب شد و برگشت. سال بعد نیز مجدداً برای سخنرانی، وی را به همان منزل دعوت کردند. 
ادامه مطلب

حکمت و حکایت 1239

ساربان!
بیابان را مثل کف دستش می‌شناخت. هر تپه‌ی شنی، هر بادگیرِ قدیمی و هر صدای شتر برایش قصه‌ای داشت. از همان کودکی، کنار پدر، مشق ساربانی کرده بود.
صورتش آفتاب‌سوخته بود و دلش پر از امید. شنیده بود مردی از تبار پیامبر از مدینه رهسپار خراسان است.
دلش لرزید، نمی‌دانست چرا، با شوق خود را به مدینه رساند. روبه‌روی امام رضا نشست و گفت: ساربانی هستم سنی مذهب، اهل روستاهای اصفهان. اگر مرا بپذیرید، راه را بلدم.
وقتی به خراسان رسیدند، امام کرایه‌اش را پرداختند.
ادامه مطلب

حکمت و حکایت 1238

دروغ خوب
دلیلش را هیچ‌کدام درست به یاد نداشتند، فقط برایشان قهر مانده بود و خاطره‌ی تلخ دعوای آخر.
ابوکاهل نزد یکی از دو رفت و گفت: چرا با رفیقت دعوا کردی و قهری؟ او خیلی تو را دوست دارد و از تو تعریف می‌کند!
مرد، لبخند شادی روی لبش نشست.
ابوکاهل نزد دیگری رفت و همین حرف را تکرار کرد، و آن دو با هم آشتی کردند.
عذاب وجدانِ دروغی که به آن دو دوست گفته بود، خواب شب را از او گرفته بود.
ادامه مطلب

فقیه معتقد به توانمند موشکی

حجت‌الاسلام حسین طائب
 
آیت‌الله میرزا جواد تبریزی معتقد بود که ما باید به گونه‌ای قدرت پیدا کنیم که ابرقدرت‌ها به ما طمع نداشته باشند. ایشان در باب توانمندی موشکی، یکی از مشوقین جمهوری اسلامی ایران بود. در این زمینه می‌گفت: باید بروید و توانمند بشوید.
ادامه مطلب

اخلاق اسلامی

عادل عون

 

زمانی که امام موسی صدر، نماز جمعه می‌خواند، پس از نماز، نمازگزاران می‌آمدند با امام صدر دست می‌دادند. من نیز کنار ایشان می‌ایستادم. شخصی که کلاهی قرمز (که دستمالی سبز در آن پیچیده بود) بر سر داشت (و این نشانه سادات لبنان است)، نزد امام آمد و گفت: دیروز نزد فلانی بودیم و او غیبت شما را می‌کرد و چیزهایی گفت که شایسته شما نبود. 

ادامه مطلب

دعای مادر

از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت: شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم: «اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید: چرا ایستاده‌ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
گران‌بهاترین شی
ادامه مطلب

جمله ای شیرین

بعضی از افراد وقتی ارتقای علمی می‌یابند یا مدرکی از جایی می‌گیرند، فریفته این عناوین اعتباری می‌شوند و حتی در مقابل انسان‌های هم شأن خود هم سر فرود نمی‌آورند، چه رسد به شاگردان و کوچکترها؛ اما اگر تربیت، قرآنی باشد، آنگاه کوه علم هم که باشی، تواضعت از دست نمی‌رود و فریفته توفیقات معنوی نمی‌شوی. رفتار علامه طباطبایی با شاگرد خود، نمونه‌ای از رفتار یک عالم ربانی و تربیت یافته مکتب قرآن و اهل بیت علیهم‌السلام است که در ذیل می‌آید:
ادامه مطلب

شلاق خلیفه!

ظهر بود و باد داغی می‌وزید، صدای همهمه‌ای در کوچه‌های نزدیک مسجد بلند شد.
خبر مثل برق، در شهر پیچید: قدامه‌بن‌مظعون، شراب نوشیده!
خلیفه که روی تخت لَم داده بود، گفت: قدامه را نزد من بیاورید.
قدامه با لبخند وارد شد، خلیفه با اخم گفت: تو شراب نوشیدی؟ باید تو را تازیانه بزنم!
او با خونسردی سر را بلند کرد و گفت: جناب خلیفه مگر در قرآن نخوانده‌ای که (بر آنان که ایمان آورده‌اند و کردار شایسته انجام داده‌اند، گناهی نیست در آنچه خورده‌اند) من ایمان دارم، پس گناهی در شرابی که نوشیده‌ام نیست.
ادامه مطلب

صفحه‌ها