وقتی که پروردگار متعال به حضرت ابراهیم علیهالسلام دستور داد که به جای حضرت اسماعیل علیهالسلام این گوسفند را ذبح کند . (خواست او را امتحان کند که آیا به دستور پروردگارش فرزند دلبندش حضرت اسماعیل را ذبح میکند یا خیر، و رأفت پدر و فرزندی او را میگیرد و آن چیزی که در قلب هر پدری نسبت به فرزندش میباشد یا نه )
حضرت ابراهیم علیهالسلام محکم و استوار بر دستور خداوند ایستادگی نمود تا به آن ثواب عالی که به مصیبتدیدهها میدهند او هم استحقاق پیدا کند که به الحمدلله هم خوب امتحان پس داد و به آن ثواب هم رسید و خداوند هم گوسفندی برای او فرستاد و فرمود:
شیخ صدوق در علل الشرایع از ابوحمزه ثمالی روایت میکند که گفت: خدمت امام باقر (علیهالسلام) عرض کردم: یابن رسول الله آیا همه شما قائم به حق نیستید؟ فرمود: بلی، گفتم: پس چرا فقط یک نفر از شما ملقب به قائم است؟
آقا سید ضیاءالدین درّی یکی از وعّاظ و اهل منبر درجه اول تهران، در آخرین سالی که در قید حیات بود، یک شب از دهه محرم «شب هشتم یا نهم» جوانی از ایشان قبل از منبر سؤالی میکند که مراد از این شعر حافظ چیست؟
غزالی، دانشمند شهیر اسلامی، اهل طوس (روستایی در نزدیکی مشهد) بود. در آن وقت؛ یعنی، در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور مرکز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب میشد. طلّاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور میآمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد کسب فضل نمود و برای آنکه معلوماتش فراموش نشود و خوشههایی که چیده از دستش نرود، آنها را مرتّب مینوشت و جزوه میکرد. آن جزوهها را که محصول سالها زحمتش بود، مثل جان شیرین دوست میداشت.
روزی مردی خسته و گرسنه وارد مسجد پیامبر شد و اظهار گرسنگی کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی را به منزل خود فرستاد تا ببیند آیا امکان پذیرایی یک شب از او وجود دارد یا نه؟ فرد به خانه پیامبر رفت و خبر آورد که در خانه ایشان جز آب هیچچیز برای پذیرایی وجود ندارد. پیامبر رو به اصحاب خود کردند و فرمودند: کیست که امشب این پیرمرد را نزد خود مهمان کند؟ صدایی آشنا بلند شد که: ای رسول خدا! من امشب او را مهمان خود، میکنم. او امیرالمؤمنین بودند که مثل همیشه در کار نیک، پیشگام شده بودند.
شاید کسی گمان نمیبرد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند، روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند، به نام دوست و رفیقش میشناختند. معمولاً وقتی که میخواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلیاش نداشتند و میگفتند: «رفیق...»
آری او به نام «رفیق امام صادق علیه السلام» معروف شده بود؛ ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند، آیا کسی گمان میکرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستیشان برای همیشه بریده شود؟!
روزی مردی خسته و گرسنه وارد مسجد پیامبر شد و اظهار گرسنگی کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی را به منزل خود فرستادند تا ببیند آیا امکان پذیرایی یک شب از او وجود دارد یا نه؟ فرد به خانه پیامبر رفت و خبر آورد که در خانه ایشان جز آب هیچ چیز برای پذیرایی وجود ندارد. پیامبر رو به اصحاب خود کردند و فرمودند: کیست که امشب این پیرمرد را نزد خود مهمان کند؟ صدایی آشنا بلند شد که: ای رسول خدا! من امشب او را مهمان خود، میکنم. او امیرالمؤمنین بودند که مثل همیشه در کار نیک پیشگام شده بودند.
مرحوم کلینی و برخی دیگر از بزرگان به نقل از یسع بن حمزه – که یکی از اصحاب حضرت علیّ بن موسی الرّضا است – حکایت میکند:
روزی از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسیاری از اقشار مختلف مردم حضور داشتم که پیرامون مسائل حلال و حرام از آن حضرت پرسش میکردند و حضرت جواب یکایک آنها را
به طور کامل و فصیح بیان میفرمودند. در این میان، شخصی بلند قامت وارد شد و پس از اداء سلام، حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت: