امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

اثر وضعی قطع صله ارحام!

استاد فاطمی‌نیا فرمودند: 
یکی از علما - که از دنیا رفته است - از یکی از صلحا برایم تعریف می‌کرد که:
 یک نفر گفته بود: 
من در قسمت بایگانی اداره‌ای کار می‌کردم و پرونده‌های متعدد و بعضاً بسیار مهم می‌آمد و ما در قسمت بایگانی قرار می‌دادیم.
یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید. 
چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است. هر چه گشتم پیدا نشد.
ادامه مطلب

حکایت مرد ماهیگیر

مردی بود که هر روز برای ماهیگیری به دریا می‌رفت. یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آب‌های دریا انداخت. مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت. همانجا مشغول ماهیگیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد، زنش ماهی را پخت. هنگامی که مشغول خوردن بودند، مرواریدی در شکم ماهی دیدند.
روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت. آن روز هم یک ماهی صید و دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا می‌رفت و هر روز یک ماهی یک مروارید.
ادامه مطلب

حكايت پند عجیب

در سال آخر عمر «حاج ملا هادی سبزواری» روزی شخصی به مجلس درس وی آمد و خبر داد که در قبرستان، شخصی پیدا شده که نصف بدنش در قبر و نصف دیگر بیرون و دائماً نگاهش به آسمان است و هر چه بچه‌ها مزاحمش می‌شوند، به آنها اعتنا نمی‌کند.
حاجی گفت: خودم باید او را ملاقات کنم؛ بنابراین به نزد آن مرد رفت و از دیدن او بسیار تعجب کرد، اما آن مرد به حاجی اعتنایی نکرد.
پس از مدتی، حاجی به او گفت: تو کیستی و چه کاره‌ای؟ من تو را دیوانه نمی‌بینم؛ اما رفتارت هم عاقلانه نیست.
ادامه مطلب

برترین گزینش

استاد وارسته‌ای می‌خواست برای خود جانشینی انتخاب کند. در انتخاب جانشینی مناسب از بین شاگردان بسیار، سه نفر را برگزید و درصدد انتخاب بهترین از بین این سه نفر شد. این سه شاگرد، هر سه با ذکاوت و وفادار بودند و طی سال‌های متمادی درس‌های بسیاری را از استاد آموخته بودند. استاد واقعاً نمی‌دانست که کدامیک از این سه تن، برترین‌اند. از این رو تصمیم گرفت که آنها را در مواجهه با عمل بسنجد.
ادامه مطلب

آن‌قدر شور بود که خان هم فهمید

هنگامی که کسی در انجام کارهای نادرست و استفاده نابجا از موقعیت‌ها زیاده‌روی کند، تا جایی که حتی ابله‌ترین آدم‌ها و نیز ساکت‌ترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود.
زمانی هر روستایی خانی داشت.
مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان می‌ترسیدند.
یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان، آشپزی داشت که توجهی به درست پختن غذا نمی‌کرد.
غذاهایی که آشپز می‌پخت بدبو، بدطعم و بی‌ارزش بودند؛ اما خان متوجه نمی‌شد و هیچ اعتراضی نمی‌کرد و آشپز نیز این را می‌دانست.
ادامه مطلب

تاجر ثروتمند و غلام ‌سخاوتمند

تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند تا بار بخرند و به شهر خود برگردند.
مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند،
بار حاضر نبود. پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت. بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
ادامه مطلب

سلطان محمود و ایاز

یک روز سلطان محمود با چند نفر از نزدیکان خود به شکار رفته بود.
آنها کسانی بودند که به ایاز رشک می‌بردند و به سلطان محمود همیشه ایراد می‌گرفتند که چرا ایاز را بیشتر از همه ما دوست داری؟ در او چه هست که در ما نیست.
از قضا همان روز هم که این صحبت‌ها به میان آمد، سلطان محمود در جواب آنها گفت: چون ایاز از شما باهوش‌تر و زرنگ‌تر است. 
گفتند باید به ما ثابت کنید. گفت: همین امروز در موقعش ثابت خواهم کرد.
طرف عصر سلطان محمود در زیر درختی نشسته بود، و شکارها را جلویش ریخته بودند. از دور در کنار جاده قافله‌ای پیدا شد.
ادامه مطلب

حکایاتی عجیب درباره خواجه نصیرالدین طوسی

گویند: هنگام وفات خواجه نصیر، به او گفتند: اجازه بده جنازه تو را به نجف اشرف ببریم و آنجا دفن کنیم.
در پاسخ گفت:
من از امام موسی کاظم علیه‌السلام خجالت می‌کشم که وصیت کنم جنازه‌ام را از کاظمین بیرون ببرند.
ادامه مطلب

صفحه‌ها