مفضل در مقدمه رساله توحید مفضل میگوید: روزی هنگام غروب در مسجد پیامبر نشسته بودم و در عظمت پیامبر و آنچه خداوند از شرف و فضیلت و به آن حضرت عطا کرده، میاندیشیدم. در این فکر بودم که ناگاه «ابن ابی العوجأ» که یکی از زندایقان آن زمان بود، وارد شد و در جایی که من سخن او را میشنیدم نشست. پس از آن یکی از دوستانش نیز رسید و نزدیک او نشست. این دو، مطالبی درباره پیامبر اسلام بیان داشتند... آنگاه ابن ابی العوجأ گفت: نام محمد را که عقل من در آن حیران است و فکر من در کار او درمانده است، واگذار و در اصلی که محمد آورده است سخن بگو. در این هنگام سخن از آفریدگار جهان به میان آوردند و حرف را به جایی رساندند که جهان را خالق و مدبری نیست؛ بلکه همه چیز خود به خود از طبیعت پدید آمده است و پیوسته چنین بوده و چنین خواهد بود.
مفضل میگوید: چون این سخنان واهی را از آن دور مانده از رحمت خدا شنیدم، از شدت خشم نتوانستم خودداری کنم و گفتم: ای دشمن خدا، ملحد شدی و پروردگار را که تو را به نیکوترین ترکیب آفریده، و از حالات گوناگون گذرانده و به این حد رسانده است، انکار کردی! اگر در خود اندیشه کنی و به درک خود رجوع نمایی، دلائل پروردگار را در وجود خودخواهی یافت و خواهی دید که شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حکمتش در تو آشکار و روشن است. ابن ابی العوجأ گفت: «ای مرد، اگر تو از متکلمانی (کسانی که از مباحث اعتقادی آگاهی داشتند و در بحث و جدل ورزیده بودند) با تو، به روش آنان سخن بگویم، اگر ما را محکوم ساختی، ما از تو پیروی میکنیم و اگر از آنان نیستی، سخن گفتن با تو سودی ندارد و اگر از یاران جعفر بن محمد صادق هستی، او خود با ما چنین سخن نمیگوید و اینگونه با ما مناظره نمیکند. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدی بارها شنیده؛ ولی دشنام نداده و در بحث بین ما و او، از حد و ادب بیرون نرفته، او آرام و بردبار و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چیره نمیشود، سخنان و دلائل ما را میشنود تا آنکه هر چه در دل داریم بر زبان میآوریم، گمان میکنیم بر او پیروز شدهایم، آنگاه با کمترین سخن، دلائل ما را باطل میسازد و با کوتاهترین کلام، حجت را بر ما تمام میکند، چنانکه نمیتوانیم پاسخ دهیم، اینک اگر تو از پیروان او هستی، چنانکه شایسته اوست، با ما سخن بگو».