امام باقر(علیه السلام):  خوشا به حال آن کس که زمان او را دریابد و از یاوران او باشد، و بدا و بسیار بدا به حال کسی که با او مخالفت و ستیزه کند و از حضرتش فرمان نبرد و در زمرة دشمنانش درآید. بحار، ج ٥٢، ص 231

قفل آتش

امیر سرلشکر سیّد عبدالرّحیم موسوی
ادامه مطلب

خیانت‌های بنی صدر

زینب حسین زاده

 

با وجود خونریزی شدید که هر مجروح ۱۰ کیسه خون نیاز داشت، با کمبود خون مواجه نشدیم، ملحفه‌ها را مردم تأمین کرده و می‌شستند، تجهیزات جنگی کم بود و بنی صدر به رزمندگان اهمیتی نمی‌داد و هر آنچه از شهر و روستا می‌رسید را به دست آن‌ها نمی‌رساند، او خیانت کرده و غذا و تجهیزات مناسب به آن‌ها نمی‌داد به همین دلیل اکثراً از ناحیه سر مجروح می‌شدند.

ادامه مطلب

من هم باقری شدم

سپهبد شهید محمد باقری:
قبل از جنگ، یکی دو بار خوزستان رفته بودم و شناخت اولیه‌ای داشتم. چون برادرم به اهواز رفته بود، خیلی اصرار برای رفتن به جنوب داشتم. تیم چهار نفره‌ای شدیم و به سمت جنوب رفتیم. همچنین تیم‌هایی به سمت کرمانشاه و کردستان رفتند.
ادامه مطلب

دو خاطره

دکتر بهرام یوسفیان
 
اصابت گلوله به شکم جوان
ادامه مطلب

مردم در خرمشهر با اسحله شکاری می‌جنگیدند

محمدحسین توکلی

 

در آن زمان چندین نفر از مردم  خرمشهر با اسلحه شکاری و یا کلاشینکف، سنگر انفرادی در اطراف جاده خرمشهر به بصره حفر کرده بودند که همان روز اول جنگ، تخلیه کردند و به شهر پناه آوردند.

ادامه مطلب

کاغذ کمپوت

نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت: «خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره‌ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید.» او بدون مقدمه و بی معرفی صدایش را بلند کرد و گفت: «شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوت‌ها را از قوطی جدا نکنند، آخر ما نباید بدانیم چه می‌خوریم؟ آلبالو می‌خواهیم، رب گوجه فرنگی در می‌آید. رب گوجه فرنگی می‌خواهیم، کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت شهیدپرور بگویید شما که می‌فرستید، درست بفرستید. این‌قدر ما را حرص و جوش ندهید.» خبرنگار همین‌طور هاج و واج فقط نگاه می‌کرد.

ادامه مطلب

مسافری از تبار عشق

همان‌طور که می‌دانید منزل آقای قالیباف و شهید احمد کاظمی در کنار منزل شهید سلیمانی بود. هر روزی که حاج قاسم ایران بود، آن‌ها دور هم بودند و همدیگر را ملاقات می‌کردند، اگر هم شرایط دیدار فراهم نبود، حتماً با تماس تلفنی با هم صحبت می‌کردند و صدای هم را می‌شنیدند. حاج قاسم و شهید کاظمی هیچ‎گاه حتی زمانی که حاج قاسم فرمانده لشکر و مسئول جنوب شرق و حاج احمد مسئول شمال غرب کشور بودند، ارتباطشان قطع نشد. بعد از شهادت حاج احمد، حاجی بسیار بی‌تاب شد و از خدا خواست که با شهادت به شهید احمد کاظمی برسد.

ادامه مطلب

لااضحک

ساعت‌های ۱ و ۲ نیمه شب بود که در میان همهمه و شلیک توپ و تانک و مسلسل و آرپی‌جی و غرش هواپیماهای دشمن در عملیات بزرگ کربلای ۵، فرمانده تخریب بعد از چندین بار صدا زدن اسم من، بالاخره پیدایم کرد و گفت: «حمید هرچه سریع‌تر این اسرا را به عقب ببر و تحویل کمپ اسرا بده.» سریع آماده شدم. ۳۲ نفر اسیر عراقی که بیشترشان مجروح بودند، سوار بر پشت دو دستگاه خودروی تویوتا شدند و من با یک قبضه کلاش تاشو با نشستن بر پنجره خودرو دستور حرکت خودروها را به سمت کمپ اسرا صادر کردم.
ادامه مطلب

صفحه‌ها