شهید سیدمرتضی آوینی
غروب نزدیک میشود و تو گویی تقدیر زمین از همین حاشیه اروندرود است که تعیین میگردد و مگر به راستی جز این است؟
بچهها آماده و مسلح با کوله پشتی و پتو و جلیقههای نجات در میان نخلستانهای حاشیه، اروند آخرین ساعات روز را به سوی پایان خوش انتظار طی میکنند. اینها بچههای قرن، پانزدهم هجری قمری هستند؛ هم آنان که کره زمین قرنهاست انتظار آنان را میکشد تا بر خاک بلا دیده این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بیخبری را به پایان برسانند.
و اینک آنان آمدهاند با سادگی و تواضع بیتکلف و صمیمی در پیوند با آب و درخت و آسمان و خاک و باران و پرندگان و تو هم که از غرور آباد پر تکلف نفس اماره راه گم کردهای و به یکباره خود را در میان این بندگان مطیع خدا یافتهای، حس میکنی که به برکت آنان با همه چیز، آب و درخت و آسمان و خاک و باران و پرندگان و دیگر انسانها پیوند خوردهای و بین تو و رب العالمین هیچ چیز نمانده است و دائم الصلوه شدهای.
غروب نزدیک میشود و انتظاری خوش، دل بیتاب تو را در خود میفشارد.
این نخلستانها مرکز جهان است و اگر باور نداری خود به خیل این یاوران صاحب الزمان بپیوند تا دریابی که چه میگویم. مگر نه این است که زمان در کف صاحب الزمان است و یعقوبی، اینان نیز یاوران او؟ مگر نه این چنین است که خداوند انسان را برای خلیفه اللهی آفریده است؟ و مگر نه این چنین است که انسان را عبودیت حق به خلیفه اللهی میرساند؟
این نخلستانها مرکز جهان است؛ چرا که بهترین بندگان خدا یعنی بندهترین بندگان خدا در این جا گرد آمدهاند تا بر صف کفر بتازند و بند از اسرای شب برگیرند و آیینه فطرتها را از تیرگی گناه بزدایند و کاری کنند تا جهان بار دیگر اهلیت ولایت نور را پیدا کند.
بعضیها وضو میگیرند و بعضی دیگر پیشانی بندهایی را که رویشان نوشته شده است زائران کربلا بر پیشانی میبندند. در اینجا و در این لحظات دلهای آن چنان صفایی مییابد که وصف آن ممکن نیست. گفتم که هیچ چیز در میانه تو و رب العالمین باقی نمیماند - خود تو آنکه به او میگویی من و در اینجا دیگر منی در میانه نیست؛ من میمیرد و همه به هم پیوند میخورند. آنگاه دستها در هم گره میخورند و دیگر رها نمیشوند.