امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

خاطراتی از دوران جنگ هشت ساله

سیدناصر حسینی‌پور

 

موقع برگشتن از دیده‌بانی، علی یوسفی را دیدم؛ از بچه‌های گردان قائم خرمشهر بود. در پادگان قدس همدان، دوره تخصصی انفجارات را با هم گذرانده بودیم. فکر نمی‌کردم او را در جزیره مجنون ببینم. چند روز قبل، عبدالعلی حق‌گو  به هم گفته بود: یکی از بچه‌های گردان قائم، زیاد سراغ شما رو می‌گیره. علی، تخریبچی کاربلدی بود. کپی کویتی‌پور می‌خواند. مرا که دید، خواندنش گرفت.

 او را تا گردانشان رساندم. خانه‌شان در خرمشهر بمباران شده بود. علی می‌گفت: عراقی‌ها،۲خرمشهری را در باغچه خانه‌مان خاک کرده بودند! همیشه نصیحتم می‌کرد و می‌گفت: همین‌طوری که ما می‌گوییم: ای‌کاش از اصحاب امام حسین بودیم، آدم‌های بعد از ما می‌گویند: ای‌کاش در عصر خمینی زندگی می‌کردیم و با صدام می‌جنگیدیم! ما باید قدر این نعمت را بدانیم.
بعد می‌گفت: اینجا عمر دوستی‌ها کوتاهه. در فراق دوست‌ها، خیلی زجر می‌کشی. با هم بودن‌مون، دست تیرها و ترکش‌های دشمنه.
 علی می‌گفت: دلم می‌خواد تیر به پهلوم بخوره. مادر سادات پهلویش ضربه دید. دلم می‌خواد قبر نداشته باشم؛ اما اگه قبر داشتم، روی سنگ قبرم بنویسید: گم‌شده‌ای در حسرت زیارت بقیع!
هم‌پیمان شدن ۵ نفر در مسجد جزایری اهواز، روی علی اثر گذاشته بود. در پادگان قدس همدان، قضیه‌شان را گفته بود. آن ۵ نفر، صیغه برادری خوانده بودند. هم‌قسم شده بودند در قیامت شفیع هم باشند. ۴ نفرشان شهید شدند. یکی از آن‌ها که آخرین شهید آن جمع بود، وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش فقط نوشته شود: پر کاهی؛ تقدیم به آستان قدس الهی.