امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

گوشوار عرش

کمال‌الدین ابوالعطا محمود بن علی بن محمود معروف به خواجوی کرمانی که سال تولد او را از سال ۶۶۹ تا ۶۸۹ گفته‌اند. او در کرمان به دنیا آمد. ریاضیات و طب و برخی علوم دیگر را می‌دانست. در قصیده، غزل و مثنوی بسیار توانا بوده است. به خواجو «نخل‌بند شاعران» می‌گویند. دیوان او به دو بخش صنایع‌الکمال و بدایع‌الجمال تقسیم می‌شود که شامل غزل، قصیده، مسمط، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند، رباعی، قطعه و مستزاد است. خواجوی کرمانی نیز یکی از ارادتمندان به اهل‌بیت بوده و خود را مادح آل‌حیدر می‌داند. یکی از اشعار عاشورایی خواجو را در ادامه می‌آورم:
آن گوشوار عرش که گردون جوهری
ادامه مطلب

شعر مرثیه

مرثیه نیز نوعی شعر است که به‌ یاد مرده و در ذکر محاسن او و تأسف از مرگ وی سروده می‌شود؛ خصوصا اشعاری که در ذکر مصائب و شرح شهادت پیشوایان دین و شهیدان کربلا می‌باشد. مرثیه از لحاظ محتوا و مضمون از نوع ادب غنایی است؛ زیرا شاعر در آن احساسات و عواطف خود را بیان می‌کند.
ادامه مطلب

شعر عاشورایی

در یک تعریف ساده می‌توان گفت شعر عاشورایی، شعری موضع‌مند، مستند، معرفت محور، تبیینی، تحلیلی و مبتنی بر آموزه‌های اصیل دینی، معارف توحیدی و فرهنگ عاشورایی است. شعر عاشورایی آمیزه‌ای از سوگ و حماسه و عرفان است که به مخاطب خود بصیرت می‌دهد و جان و جهانش را با فرهنگ و حقیقت عاشورا پیوند می‌زند. در شعر عاشورایی، شاعر به کربلا و قیام حسینی به چشم یک واقعه حماسی، عبرت‌آموز و بصیرت افزا نگاه می‌کند که مقدمه قیامت و رستاخیز است. واقعه سترگ و شگفتی که پیش و بیش از گریستن، باید بر آن نگریست، از آن عبرت گرفت و از درک و دریافت و بازخوانی پیام‌های انسان‌ساز آن بصیرت پیدا کرد.
ادامه مطلب

ساغر و مینا

از دلِ آن روز که من زاده‌ام 
داغ بدل بوده و دل داده‌ام
تا به ره افتاده‌ام از کودکی
هیچ نیاسوده دلم اندکی
شهر و ده و سینه دریا و کوه
گشتم و بگذشتم و دل در ستوه
رحل بهر جای که می‌افکنم
روز دگر خیمه خود می‌کَنم
شاهد مقصود ندیدم دمی
هیچ ندیدم خوشی و خرّمی
چرخ نگردید بکامم دمی
قرعه نیفتاد بنامم دَمی
از کف و از کاسه گردون دون
برده‌ام و ریخته‌ام اشک و خون
من که نبودم به رهش خار راه
ادامه مطلب

صفحه‌ها