وقتی انسان واژه "سپر" را بر زبان جاری میکند، معمولاً سپر فلزی یا آهنی در ذهن او تداعی میشود؛ اما همیشه سپر، آهنی نیست؛ بلکه بعضی مواقع، سپرها انسانی هستند؛ مثلاً مادری، خودش را سپر بلای فرزندش میکند تا او سالم بماند و حاضر است خودش هر نوع آسیبی ببیند؛ ولی فرزندش صدمهای نبیند. در حماسه کربلا هم افرادی بودند که خود را سپر بلای دیگران قرار دادند و هر بلایی را به جان خریدند تا دیگران آسیبی نبینند که بعضی از آنها عبارتند از"سعید بن عبدالله حنفی" که در مسیر ولایتمداری خودش، در تمام صحنههای سخت پایش سست نشد. دیگری "زهیر بن قَین بجلی" و همچنین "عمرو بن قرظه انصاری" و دیگری شیرزن کربلا، "حضرت زینب" (سلامالله علیها) بود. برای نماز ظهر روز عاشورا، زهیر بن قَین بجلی و سعید بن عبدالله حنفی جلوی امام ایستادند تا تیرهایی که دشمن به سوی ایشان پرتاب میکند را دفع کنند. سعید بن عبدالله تیرهایی که به سوی امام میآمد، با دست، بازو، سینه و بعضیها را با صورت دفع میکرد تا آنکه رمقی برایش باقی نماند و بر زمین افتاده و میگفت: «بار خدایا! این قوم را لعنت کن همانگونه که قوم عاد و ثمود را لعنت نمودی، بارالها سلام مرا به پیامبرت برسان و به آن حضرت بگو که در راه یاری جگرگوشهاش حسین چه زخمهایی بر من وارد شد؛ زیرا من در راه یاری خاندان پیامبر (صَلّیاللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هدفی جز تحصیل رضا و خشنودی تو نداشتم.» نماز امام که به پایان رسید، گذشته از زخمهای متعدد، ۱۳ تیر به بدن او اصابت کرده بود؛ ولی برای اینکه مطمئن شود امام از او راضی شده است، وقتی امام سر او را به دامن گرفت، خطاب به امام فرمود: «اَوَفَیتُ بِعَهدی یَابنَ رَسولِالله؟؛ آیا به عهدم وفا کردم ای پسر رسول خدا؟» امام در جواب او فرمودند: «اَنتَ اَمامی فِی الجَنَّه؛ تو روبروی من در بهشت هستی.» (لهوف، ص۱۵۳) یکی دیگر از یاران امام حسین (عَلَیهِالسَّلام) که خودش را سپر بلای امام قرار داد، عَمرُوِ بنِ قرظه انصاری بود که در عین مبارزه و به درک واصل کردن عده زیادی از دشمن، خویشتن را سپر بلای امام نمود و هر تیر و شمشیری که به سمت آن حضرت پرتاب میشد را به جان میخرید تا آنکه در اثر ازدیاد زخمها، تاب و توان خود را از دست داده و از پای درآمد. در این حال، رو به امام حسین (عَلَیهِالسَّلام) نمود و گفت: «ای پسر پیامبر! آیا به عهدی که با تو بسته بودم وفا کردم؟» امام (عَلَیهِالسَّلام) فرمودند: «آری، تو پیش از من به بهشت خواهی رفت، پس سلام مرا به رسول خدا (صَلّیاللهُ عَلَیهِ و آله وَ سَلَّم) برسان و به آن حضرت بگو که من نیز به دنبال تو خواهم آمد.» عمرو پس از شنیدن سخن امام آنقدر جهاد کرد تا به شهادت رسید. (لهوف، ص ۱۴۷) هنگامی که اهلبیت امام را به اسارت میبردند و در کوچه و بازار، کاخ عبیدالله و کاخ یزید میگرداندند، وقتی میخواستند بچهها را اذیت کنند، حضرت زینب (عَلَیها سَلام) خودش را سپر بلای آنها قرار میداد تا ضربهای که قرار بود از طرف دشمن به آنها برسد، به ایشان اصابت کند. این بانوی بزرگوار از اول زمان اسارت تا آخرین لحظهای که بچههای این خاندان گرامی را اذیت میکردند، خودش را سپر بلای آنها قرار میداد و از آنها پرستاری مینمود. در اینجا اشاره به دو نکته مهم، لازم به نظر میرسد؛ یکی اینکه نماز ظهر عاشورا از اهمیت بسزایی در این حماسه برخوردار است و یک نماز صرفاً "عبادی" نبود؛ بلکه نماز "حاکمیت"، "سیاست"، "درایت"، "اثبات حقانیت" و همه "ولایت" بود و این نماز باید حتماً برپا میشد و به انتها هم میرسید؛ چون دشمن میدانست که این نماز یعنی شکست او در میدان جنگ نرمی که سالها علیه سیدالشُّهدا به راه انداخته بود، به همین دلیل نمیخواست امام جماعت و جامعه را در این نماز سالم بگذارد. نکته دیگر این است که آیا با همزادپنداری، ما میتوانیم خودمان را به جای یکی از این ایثارگران و از خودگذشتگان قرار دهیم؟