پیمان صلح به همان اندازه جنگ ممکن است تحمیلی و اجباری باشد. دلایل آن نیز یکسان است. ترس قوم و ملت از دشمن، با خود جنگ و صلح میآورد. وقتی شرایط برای پیروزی در جنگ مهیا باشد؛ ولی فرمانده شجاع و با غیرت تن به صلح میدهد، حکایت از تحمیلی بودن آن صلح دارد.
برخی از یاران و نزدیکان صدیق امام حسن علیهالسلام از پذیرش صلح آن حضرت با معاویه شگفتزده و متعجب شدند. به عقیده آنان میبایست وارد جنگ با معاویه شد و او را شکست داد. صلح با معاویه معنا ندارد؛ لذا چنین صلحی، تحمیلی است.
پاسخهایی هم که امام حسن مجتبی علیهالسلام به معترضینی مانند ابی سعید عقیصا، سلیمان بن صرد خزاعی و حجر بن عدی میدهند یا خطبه روشنگرانهای که در مسجد کوفه خطاب به مردم و معاویه میخوانند، دلالت قطعی دارد که آن حضرت راه درست را در جنگ با معاویه میدانستند و صلح انتخاب ایشان نبوده است. صلح بر امام حسن علیهالسلام تحمیل شد.
اما مسئله مهم آن است که به گمان خیلیها عامل اصلی در تن دادن به صلح تحمیلی همواره از ناحیه دشمن است. در حالی که این سخن، کلیت ندارد؛ بلکه عاملیت برخی از عناصر خودی ملت، بهویژه اهل نظر در پذیرش صلح تحمیلی بعضاً مهم است.
ای بسا که جریان خودی در این امر نقش اصلی را ایفا میکنند. مانند جنگ صفین که امیرالمومنین علی علیهالسلام داشتند کار معاویه را برای همیشه خاتمه میدادند؛ ولی جُهال حاضر در لشکر آن حضرت به سرکردگی ابوموسی اشعری و اَشعَث بن قیس کِندی خیانت کردند و مانع شکست معاویه شدند.
بنابراین، نباید در مقابله با توطئه صلح تحمیلی فقط به خنثیسازی عملیات روانی دشمن پرداخت؛ بلکه باید جهالت و خیانت برخی از خودیهای ذینفوذ را نیز رصد و خنثی کرد.
اگر دشمن ملت، قدرت خود را بزرگ میکند، خودیهای نا اهل، ضعف و ناتوانی ملت را بزرگنمایی میکنند. هر دو به یک اندازه ترس را به دل ملت میاندازند تا شجاعت ایستادگی و مقاومت برابر دشمن را از آن ملت بگیرند.