ظهر بود و باد داغی میوزید، صدای همهمهای در کوچههای نزدیک مسجد بلند شد.
خبر مثل برق، در شهر پیچید: قدامهبنمظعون، شراب نوشیده!
خلیفه که روی تخت لَم داده بود، گفت: قدامه را نزد من بیاورید.
قدامه با لبخند وارد شد، خلیفه با اخم گفت: تو شراب نوشیدی؟ باید تو را تازیانه بزنم!
او با خونسردی سر را بلند کرد و گفت: جناب خلیفه مگر در قرآن نخواندهای که (بر آنان که ایمان آوردهاند و کردار شایسته انجام دادهاند، گناهی نیست در آنچه خوردهاند) من ایمان دارم، پس گناهی در شرابی که نوشیدهام نیست.
خلیفه مکثی کرد و قدامه به خانه رفت.
خبر به امیرالمومنین علی علیه السلام رسید. ایشان ابرو در هم کردند و نزد خلیفه رفتند و گفتند: چرا قدامه را شلاق نزدی، خلیفه منمن کنان گفت: به دلیل این آیه، کار بدی نکرده.
امیرالمومنین علیه السلام گفتند: قدامه مصداق این آیه نیست؛ زیرا کسی که ایمان میآورد و کردار نیک انجام میدهد، هرگز حرامی را حلال نمیشمرد، اینک قدامه را برگردان و او را از آن گفتارش توبه بده و بر او حد جاری کن و اگر توبه نکرد او را به قتل برسان؛ زیرا از اسلام خارج شده است.
خلیفه از جایش بلند شد، فریادی زد و او را خواست تا به دربار بیاورند.
منبع: ارشاد، شیخ مفید، ص ٢١۶