روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه، او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقه بسیاری که به وی داشت، خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر، عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر اینکه نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند، سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند.
سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید، فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاقنظر دارید؟! گفتند: بله.
در این هنگام یکی از مشاوران اجازه سخن خواست و اظهار داشت: جناب سلطان! در شهر علامهای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید. (منظورِ وی، علامه حلی بود.)
عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان، افرادی کمعقل و بیخِرَد میباشند و اصلاً در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد.
سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند.
وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد، علمای مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند. علامه بدون هیچ ترس و واهمهای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همه حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست.
عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند: دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان، افرادی سبکسر و بیعقل میباشند؟!
سلطان گفت: او عالِم است. درباره رفتار او از خودش سؤال کنید.
آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟
علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد؛ بلکه فقط به آن حضرت سلام میکردند و خدای تعالی نیز فرموده است: «چون داخل خانهای شدید، به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است». از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است.
پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساویاند و این جسارت به محضر سلطان نیست.
پرسیدند: چرا کفشهای خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی اینگونه رفتار میکند؟
علامه گفت: ترسیدم حَنَفیها کفشهایم را بدزدند، همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید.
علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند: چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد.
علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود. احتمالاً شافعی، نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعیها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است.
علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. علمای مالکی هم مثل حنفیها و شافعیها و به همان شیوه اعتراض کردند.
علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند. قطعاً سارق احمد بن حَنبل است. حنبلیها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند.
در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت: جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانه اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبودهاند و حتی صحابه آن حضرت را هم ندیدهاند...
سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟
عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند)، رسول خدا و صحابه آن حضرت را درک نکردهاند.
آنگاه علامه گفت: ولی ما شیعیان، پیرو آن آقایی هستیم که به منزله نَفس و جانِ رسول خدا بودند و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافتند و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شدند.
سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود، پرسید: نظر شیعه درباره این طلاق چیست؟
علامه پرسید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل، جاری نمودهاید؟
سلطان گفت: نه!
علامه گفت: در این صورت طلاق باطل میباشد. چون فاقد شرایط صحت است. آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمه دوازدهگانه شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمهی اطهار، سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند.