روزی مردی خسته و گرسنه وارد مسجد پیامبر شد و اظهار گرسنگی کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی را به منزل خود فرستادند تا ببیند آیا امکان پذیرایی یک شب از او وجود دارد یا نه؟ فرد به خانه پیامبر رفت و خبر آورد که در خانه ایشان جز آب هیچ چیز برای پذیرایی وجود ندارد. پیامبر رو به اصحاب خود کردند و فرمودند: کیست که امشب این پیرمرد را نزد خود مهمان کند؟ صدایی آشنا بلند شد که: ای رسول خدا! من امشب او را مهمان خود، میکنم. او امیرالمؤمنین بودند که مثل همیشه در کار نیک پیشگام شده بودند.
پیرمرد به همراه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به راه افتاد و به خانه امام رفت. امام، پس از راهنمایی مهمان به اتاق، نزد همسرشان فاطمه (علیهاالسلام) رفتند و پرسیدند: آیا در خانه غذایی هست؟ حضرت فاطمه (سلام الله علیها) با شرمندگی فرمودند:
ای اباالحسن! وعدهای غذا به اندازه یک نفر وجود دارد؛ ولی ما مهمان را بر خود و فرزندان مقدم میداریم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: پس بچهها را بخوابان و غذا را بیاور. فاطمه (علیهاالسلام) فرزندان را خواباندند. امام سفره گستردند و چراغها را خاموش کردند و غذا را جلوی مهمان گذاشتند. ایشان در تاریکی، دهان خود را تکان میدادند و چنان وانمود میکردند که ایشان نیز مشغول خوردن غذا هستند تا مهمان خجالت نکشد و هر چه میخواهد از غذا بخورد.
پیرمرد که بسیار گرسنه بود، در هنگام خوردن غذا، متوجه نشد که امام چیزی نمیخورند. او به خوردن ادامه داد تا غذای کاسه تمام شد.
سپس امام بستر خواب برای او گستردند و سفره را جمع کردند. پیرمرد به بستر رفت و خوابید. سحرگاه امام برای نماز برخاستند و پیرمرد را بیدار کردند و به اتفاق، برای خواندن نماز صبح به مسجد رفتند.
وقتی به مسجد رسیدند، پیامبر با چشمانی اشکبار، در آستانه درب مسجد به انتظار آمدن امیرالمؤمنین ایستاده بودند. وقتی امام به مسجد رسیدند، پیامبر او را در آغوش کشیدند و فرمودند: یا اباالحسن! دیشب عرشیان شگفت زده از رفتار و ایثار تو گشتند و این آیه بر من نازل شد:
«و یُؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة»؛ (حشر: ۹) «و هر چند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد، آنها را بر خودشان مقدم میدارند».