امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

اعرابی و رسول اکرم (ص)

عربی بیابانی و وحشی، وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد، تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بودند. حاجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم چیزی به او دادند؛ ولی او قانع نشد و آن را کم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد، و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند، و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند؛ ولی رسول خدا مانع شدند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بعداً اعرابی را با خود به خانه بردند، و مقداری دیگر به او کمک کردند، ضمناً اعرابی از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به وضع رؤسا و حکامی که تاکنون دیده شباهت ندارد، و زر و خواسته‏ای در آنجا جمع نشده. اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمه‏ای تشکرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به او فرمودند: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی که موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می‏ترسم از ناحیه آنها به تو گزندی برسد؛ ولی اکنون در حضور من این جمله تشکرآمیز را گفتی، آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی که آنان نسبت به تو دارند، از بین برود؟» اعرابی گفت: مانعی ندارد .
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، در حالی که همه جمع بودند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم رو به جمعیت کردند و فرمودند: «این مرد اظهار می‏دارد که از ما راضی شده، آیا چنین است؟» اعرابی گفت: چنین است و همان جمله تشکرآمیز که در خلوت گفته بود، تکرار کرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند.
در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رو به جمعیت کردند، و فرمودند: «مثل من و این‌گونه افراد، مثل همان مردی است که شترش رمیده بود و فرار می‏کرد، مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند، و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراری‏تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت، خواهش می‏کنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد، من خودم بهتر می‏دانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم». همینکه مردم را از تعقیب بازداشت، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد، بدون آنکه نعره‏ای بزند و فریادی بکشد و بدود، تدریجاً در حالی که علف را نشان می‏داد، جلو آمد. بعد باکمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد. «اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم، حتماً این اعرابی بدبخت به دست شما کشته شده بود – و در چه حال بدی کشته شده بود؛ در حال کفر و بت‌پرستی؛ ولی مانع دخالت شما شدم، و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم»