شریک بن عبد الله نخعی، از فقهای معروف قرن دوم هجری، به علم و تقوا معروف بود. مهدی بن منصور، خلیفه عباسی، علاقه فراوان داشت که منصب «قضا» را به او واگذار کند؛ ولی شریک بن عبدالله برای آنکه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد، زیر این بار نمیرفت. نیز خلیفه علاقهمند بود که «شریک» را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حدیث بیاموزد. شریک این کار را نیز قبول نمیکرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانهای که داشت قانع بود.
کریمخان زند هر روز صبح برای دادخواهی ستمدیدگان مینشست تا به شکایت مردم رسیدگی کند. روزی مرد حیلهگری پیش او آمد. همین که به حضور او رسید، چنان اشک از دیده فرو ریخت و گریه کرد که دل شهریار بر او سوخت. هرچه میخواست سخن بگوید، گریه مجالش نمیداد.
پادشاه دستور داد او را به آسایشگاهی برند تا کمی آرام گیرد. ساعتی نگذشته بود که غم و اندوهش فرو نشست. او را نزد شاه آوردند. کریمخان قبل از رسیدگی به خواستهاش، دلجویی بسیاری از او به عمل آورد و به برآوردن درخواستش امیدوارش نمود. آنگاه از کارش سؤال کرد.