آقا در ارتباط با استادان خود بسیار باادب هستند؛ مثلاً در مقابل آیت الله مشکینی بسیار حیا داشتند.
هر وقت ائمه جمعه و جماعات به حضور ایشان میآمدند یا جلسهای داشتند، ما کفشها را منظم و جفت میکردیم؛ اما وقتی جلسه با آقای مشکینی تمام میشد، آقا سریع میآمدند و کفشهای آقای مشکینی را جلوی پای ایشان جفت میکردند.
به ایشان میگفتم: چرا این کار را میکنید؟ شما به هر حال رئیسجمهور هستید.
آقا در پاسخم میفرمودند: نه! آقای مشکینی استاد من هستند و من نسبت شاگردی را رعایت میکنم.
حضرت آیتالله نوری همدانی در دیدار جمعی از طلاب حوزه علمیه امام مهدی عجلالله تعالی فرجه الشّریف تهران فرمودند:
دفاع و پشتیبانی از انقلاب اسلامی و ولایت، وظیفه همگان است. [ما نیز] حاضریم تا آخرین قطره خون در راه ولایتفقیه و نظام اسلامی ایستادگی نموده و جان خود را فدا کنیم و همانطوری که دفاع و پشتیبانی از انقلاب و ولایت وظیفه همگان است، آشنایی با اندیشههای ناب امام خمینی و مقام معظم رهبری و پشتیبانی از دستاوردهای انقلاب اسلامی [نیز برای همه] ضروری است.
مهمترین امر در انقلاب، ولایتفقیه است؛ زیرا انقلاب، حافظ، نگهبان و راهنما میخواهد، ولایتفقیه سد محکمی است که مورد آماج حملهها و تهاجم دشمنان قرار گرفته است. در جنگ نرم، تمام تلاش دشمن متوجه ولایتفقیه است.
آن قدر ویژگی و شایستگی از جمله شجاعت، تدبیر، فرهنگ، فقه، زمانشناسی، معلومات و... در وجود آیتالله خامنهای هست که بعد از امام راحل، هیچکس نمیتوانست این خلأ را پر کند...
ایام جنگ تحمیلی، با آیتالله خامنهای برای بازدید از لشکر ۲۱ امام رضا (علیه السلام) عازم جبهه شدم. ایشان پیش از حرکت فرمودند: ماشین کم بیاورید. یکی دو ماشین کافیست.
وقتی از اهواز خارج شدیم، دیدیم حدود ده ماشین دیگر هم پشت سر ماشین ما در حال حرکت هستند.
حجتالاسلام غلامرضا اسدی میگوید: روزی محضر آقا بودیم که ایشان فرمودند:
«یکی از دفعاتی که مرا به زندان بردند، با خود فکر میکردم اگر به من گفتند روی این تخت زندان بخوابم، آیا اختیار با خودم است یا نه. وقتی داخل زندان رفتم، برخلاف تصور من، مأمور اجازه هیچگونه صحبتی به من نداد. هنوز به سلول وارد نشده بودم که بازجوی ساواک آمد و سیلی محکمی به صورتم نواخت. بعد لگد محکمی بر سینهام کوبید، و من روی تختی که لحظهای پیش تصورش را میکردم، افتادم! دیگر مجال حرکت کردن به من نداد و شروع به زدن نمود.
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زیاد به منزل آقای خامنهای رفتوآمد میکردم. یک روز دیدم فرشهایی که همیشه در اتاقشان گسترده بود، نیست. موضوع را از ایشان پرسیدم. ایشان فرمودند: آنها را فروختیم.
فرشها را سیزده هزار و سیصد تومان فروخته بودند. از ایشان پرسیدم: پول آن را چه کردید؟ فرمودند: ده هزار تومانش را دَه تا گلیم خریدم و به خانه ده طلبه بردم. آنها به تازگی ازدواج کرده بودند و در خانه خود فرش نداشتند. من با این گلیمها، خانه آنان را فرشدار کردم.
مقام معظم رهبری درباره سفیرانی که به خاطر دادگاه میکونوس، کشور ایران را ترک کرده بودند، با قاطعیت فرمودند: لازم نیست سفرایی که رفتهاند به ایران برگردند، سفیر آلمان حق ندارد بیاید تا زمانی که ما بگوییم. مدتی گذشت، آنها دیدند ایران نسبت به سفیران کشورهای اروپایی اعتنایی نمیکند و فشارهای آنها تاثیری ندارد، بالاخره مجبور شدند شبانه تمام سفیرانشان را به ایران برگردانند تا ورودشان به ایران از دید خبرنگارها و رسانهها مخفی بماند؛ زیرا برایشان خیلی ذلتآفرین بود که یک کشور جهان سومی که زمانی مستعمره آنها بوده است، اینگونه برخورد کند.
در آغاز جنگ تحمیلی، آیتالله خامنهای با دکتر چمران در ستاد جنگهای نامنظم فعالیت میکردند. ایشان در آن زمان، هم امام جمعه تهران، هم نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع و هم نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بودند. چنین شخصی با این مسئولیتها، مانند یک بسیجی خاکی در جبهه حاضر بود و هرگز از گلوله و شهادت نمیهراسید.