خرمشهر بودیم آشپز و کمکآشپز، تازهوارد بودند و با شوخی بچهها ناآشنا. آشپز، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقابها رو چید جلوی بچهها. رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد و گفت :
بچهها! یادتون نره !آشپز اومد و تندوتند دوتا نون گذاشت جلوی هر نفر و رفت. بچهها سریع نون هارو گذاشتند زیر پیراهنشون. کمکآشپز اومد نگاه سفره کرد، تعجب کرد! تندوتند برای هر نفر دو تا کوکو گذاشت و رفت . بچهها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نونهایی که زیر پیراهنشون بود. آشپز و کمکآشپز اومدن بالاسر بچهها. زل زدند به سفره، بچهها شروع کردند به گفتن شعار همیشگی : «ما گشنمونه یاالله!» که حاجی داخل سنگر شد و گفت: چه خبره؟ آشپز دوید روبروی حاجی و گفت: حاجی! اینها دیگه کی اند! کجا بودند! دیوونه اند یا موجی؟! فرمانده با خنده پرسید: چی شده؟ آشپز گفت: تو یه چشم بهم زدن مثل آدم های گشنه، هرچی بود بلعیدند! آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچهها نونها و کوکوها رو یواشکی گذاشتند تو سفر. حاجی گفت: این بیچارهها که هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! آشپز نگاه سفره کرد. کمی چشماشو باز وبسته کرد. با تعجب سرش رو تکونی داد و گفت: جلالخالق! اینها دیونه اند یا اجنه؟! و بعد رفت تو آشپزخونه... هنوز نرفته بود که صدای خنده بچهها سنگر رو لرزوند...
شناسایی هویت شهید مداح همدانی از طریق یک شال
یکبار طی عملیات تفحص در منطقه فاو، شهیدی پیدا شد که شال سبز سیدی داشت. شال او هم خیلی بزرگ بود و چند بار دور کمرش پیچیده شده بود. از سردار باقرزاده خواهش کردیم باتوجهبه این که شهید گمنام است، اجازه دهد برای تبرک مقداری از شال سبز را به ما بدهند. قولش را در منطقه از ایشان گرفتم. شهدا مبادله شدند. این شهدا جزو شهدایی بودند که قرار بود در قالب کاروان روحالله از اواخر اردیبهشت تا رحلت امام خمینی (ره) در حرم امام (ره) بمانند. چند بار بابت تبرکی از سردار پیگیری کردم. او گفت: صبر کنید تا شهدا به تهران برسند. وقتی پیکرها به معراج شهدای تهران رسید، به ما گفتند از طریق همین شال سبز، پیکر مطهر شهید شناسایی شده است. شال را که بازکرده بودند، وسط آن نشانهای بود که از طریق آن پیکر شناسایی و تحویل خانواده داده شد. پیکر متعلق به شهید سید رضا حسینی دُرافشان، شهید مداح و طلافروش همدانی بود. در مسیر کاروان روحالله که شهدا را میبردند، این شهید را در تابوت شیشهای گذاشته و شال سبزش را هم روی سینهاش گذاشتند.