حمید احمدی
عصر یک روز سرد زمستانی سال ۱۳۷۱ با جمع ده نفره از طلاب مدرسه کاظمیه تهران که از مجموعه مدارس زیر مجموعه حوزه علمیه شهید شاهآبادی بود، روانه منطقه شمال غرب تهران شدیم. شوق دیدار با علامه محمد تقی جعفری، طلاب جوان را چنان به وجد آورده بود که سوز سرما فراموش شده و ساعتی قبل مقابل منزلش به انتظار مانده بودند. بدو ورود به محل ملاقات که کتابخانه بزرگ و دیدنی استاد بود، همه خیره و مات در انبوه کتاب و نظم ستودنیاش شدند. برخورد گرم و صمیمی استاد، از دلهره دوستان کاست و نفس راحتی کشیدند و زود با علامه صمیمی شدند.
نماز مغرب و عشا را به امامت ایشان اقامه کردیم و بعد از انجام تعقیبات نماز، بر کرسی مخصوص خودشان نشست. دقایقی درباره اهمیت علم و زحمات بزرگان فقاهت و حکمت سخن گفت و در همین اثنا برق منطقه قطع شد. سالهایی که قطعی برق، بخشی از زندگی روزمره ایرانیها شده بود.
علامه با صدای خاص خود فرمود: خوب!
فرصت مغتنمی که این دو ساعت با هم بیشتر گفتگو کنیم. چراغ لامپای روشنی آوردند و کمی فضای بزرگ محیط کتابخانه روشن شد. فرمود، من سؤالی میپرسم آقایان پاسخ بِدن!
خودشان را جابهجا کردند و نگاهی به هم انداختند، تصور میکردند قصد دارد از ایشان مباحث علمی از ادبیات و عقاید یا فقه بپرسند! با لبخندی به جمع نگاه کرد و فرمود: هر که دوست دارد پاسخ بدهد.
ده طلبه حاضر همه از تهران و سال سوم طلبگیشان بود. فرمود: چرا طلبه شدید و حوزه را انتخاب کردید؟
اکثر پاسخهایی دادند، پاسخهای دو نفر خیلی مورد توجهاش قرار گرفت و فرمود، اظهاراتشان را یادداشت کنم و بعد به ایشان بدهم. یکی از طلاب که در منتهیالیه سمت چپ استاد نشسته بود، به جای پاسخ پرسید: استاد، حضرتعالی به چه انگیزهای روحانی شدید؟ استاد خندید و فرمود: دیوار میخواهد بنّا را کاهگِل کُنِ!
درنگی کرد و فرمود: من به دو دلیل این لباس و این راه را انتخاب کردم؛ یکی مظلومیت این لباس بود که با آن همه خدمت و داشتن چهرههای بزرگ، مورد بیمهری بوده!
فرمود: من در گفتگو با دانشمندان رشتههای مختلف جهان که به دیدنم میآیند یا در کنفرانسها با هم صحبت و گفتگو میکنیم، آنها از بزرگان ایرانی مثل خواجه نصیرالدین طوسی، ملاصدرا و ابن سینا تجلیل میکنند، میگویم میدانید این بزرگان در همین لباس روحانیت و از علمای حوزههای علمیه شیعی بودند؟ باورشان نمیشود! این لباس و علمای ما مظلوماند. من برای دفاع از این سلک و علما در حوزه، ترغیب شدم که بمانم و دفاع کنم و خیلی خوشحالم که تا حدودی توانستم از این لباس و حوزه دفاع کنم. انگیزه دیگری که مرا در حوزه نگهداشت و محضر علما و بزرگان علم و حکمت برسم، زانو بزنم و سالها به آن مشغول شوم، لذت مطالعه و کسب علم بود. هیچ لذتی در جهان برایم لذتبخشتر از اشتغال به علم و دانش و مطالعه نیست!
هیچچیزی نتوانسته مانع و جایگزین این لذت شود. بالاترین لذت در زندگی من، کسب علم و آموختن و مطالعه و خواندن بوده و هست! از مطالعه و مباحثه و گفتگو با دانشمندان بزرگی از جهان، برایم لذتبخش است. اما هیچگاه متورم نشدم و دچار غرور نشدم! با ذکر چند خاطره از گفتگوهای علمی و مناظرات و مباحثه با دانشمندان که هر یک شنیدنی و درسهای زیادی دارد، به مباحثهاش با مرحوم پرفسور محمود حسابی اشاره کرد و فرمود: سی سال با مرحوم حسابی هم مباحثه بودم!
وقتی تعجبم را دید، فرمود: چرا متعجبی؟
عرض کردم مرحوم پرفسور حسابی در فیزیک متبحر بودند و حضرتعالی... فرمود: بله، درست، فیزیک نظری با فلسفه، همسایه دیوار به دیوار همند!
بعد تأکید کردند که ما بحثهای علمی با هم داشتیم. به مواضع سیاسی او کاری نداشتم؛ او یک سناتور بود. بحث علمی داشتیم! جز تواضع و ادب نتوان در مقابل این مردان بزرگ و حکیمان سالک و عالمان ربانی، چیزی برای گفتن و شایسته تقدیم نداریم!