«اِعْلَمْ اَنَّهُ لاوَرَعَ اَنْفَعُ مِنْ تَجَنُّبِ مَحَارِمِ اللهِ وَ الْکَفِّ عَنْ اَذَی الْمُؤْمِنِ»   هیچ خویشتنداریای سودمندتر از دوری  از حرام و پرهیز از آزار مؤمنان نیست.  (فقه الرضا علیهالسلام / ص356)

تجربه تاریخی در «عمامه‌پرانی»

تجربه «عمامه قاپی» در ایران، به صد و اندی سال پیش برمی‌گردد. روز سیزدهم رجب ۱۳۲۷ قمری یک ساعت و نیم به غروب، میدان توپخانه تهران، جمعیت سوت و کف می‌زدند و یک‌ریز فحش و دشنام می‌دادند! فاتحان تهران، در حال رسیدن به فتح‌الفتوح خود بودند! نادرترین حادثه سیاسی، اجتماعی ایران، در حال شکل‌گرفتن بود. شیخ فضل‌الله نوری با راهنمایی یکی از فاتحان وبا پای مجروح خود، باصلابت و پرهیبت، راهی چوبه دار شد. کنار چهارپایه که رسید، باخدا، مردم و روحانیت خواب‌آلوده سخن گفت:
«خدایا تو شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم ... خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو، قسم یاد کردم. گفتند: قوطی‌سیگارش بود ...»
در ادامه به خدا گفت که مردم بشنوند:
«خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می‌گویم که مؤسسین این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب داده‌اند ... این اساس، مخالف اسلام است ... محاکمه‌ی من و شما مردم، بماند نزد پیغمبر خدا محمدبن عبدالله ...»
هنوز صحبت شیخ شهید، تمام نشده بود که یوسف‌خان ارمنی به طرز خفت باری عمامه از سر شیخ برداشت و به‌طرف جمعیت پرتاب کرد. این اولین  تجربه «عمامه قاپی»، در ایران  بود. طولی نکشید که همه فهمیدند مشکل مشروطه، عمامه شیخ فضل‌الله نبود و عمامه قاپی شیخ، مقدمه‌ای برای کلاه پهلوی بود که با خون دل، بر سر شاهدان اهانت به شیخ فضل‌الله و ملت ایران گذاشتند!
حاج شیخ با همان صدای بلند و پرطنین، خطاب به روحانیت کنار آمده با مشروطه و خواب‌آلود، گفت: «این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت». 
درست، یک سال بعد از شهادت شیخ، سید عبدالله بهبهانی، در خانه ترور شد! سه سال بعد، ثقة الاسلام تبریزی به همراه هفت‌تن دیگر  در روز عاشورای سال ۱۳۳۰ قمری برابر با ۹ دی‌ماه ۱۲۹۰ خورشیدی توسط روس‌ها به‌دار کشیده شدند! این داستان به جایی رسید که نحوست روحانی، بخشی از ادبیات عمومی و فرهنگ عامه شد!!!  (فاعتبروا یا اولی الابصار)
آخرین جمله شیخ، حکایت از بی‌وفایی و جهالت مردم زمانه و درعین‌حال، گونه‌ای پیش‌بینی تکرار حوادث صدر اسلام در مشروطه و آینده‌ی آن بود. در آخرین کلام، شیخ فرمود: «هذه کوفه الصغیره» بود. پس ازآن، یفرم ارمنی، طناب دار را در پایتخت جامعه شیعه و در مقابل چشمان مردم، بر گردن مرجع اول تهران افکند!
شیخ فضل‌الله، مرجع اول تهران و محبوب مردم بود. یک شخصیت عادی نبود. این مسئله از نگاه بیگانگان نیز، دور نمانده است. ادوارد براون انگلیسی نیز، شیخ فضل‌الله را در اجتهاد «برتر از دیگران» می‌داند و در مورد مقام علمی وی می‌نویسد: «شیخ فضل‌الله از لحاظ علم و آراستگی، به کمال معروف بود ... مجتهد سرشناس و عالمی متبحر که از لحاظ اجتهاد برتر از دیگران بود». 
 آل‌احمد درباره شهادت شیخ می‌نویسد: «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غرب‌زدگی، پس از دویست سال کشمکش، بر بام سرای این مملکت افراشته شد و اکنون در لوای این پرچم، ما شبیه به قومی از خود بیگانه‌ایم»
اکنون نیز «عمامه قاپی»، با آموزش بیگانگان، برای گذاشتن کلاهی دیگر بر سر مردم و مقدمه‌ای برای حذف موانع غربی‌سازی جامعه ایران است. همه‌ی آنچه شیخ پای دار گفت را، امروز باید شنید تا دوباره گرفتار تلخی‌های آن روز نشویم. حادثه‌ها گفتگوی خدا با ماست.