بحران هویت در تعریف روانشناسان و جامعهشناسان، به وضعیت ناپایدار فرد که با تردید و فقدان شناخت نسبت به خود و اطرافیان همراه است اطلاق میگردد. چنین وضعیتی نوعاً در نوجوانی پیدا میشود و تا بزرگسالی ممکن است استمرار یابد.
مارکس در نقد فرهنگ نظام ليبراليستي و سرمايهداري از عنوان شئ گشتگي، عدم شناخت و از خودبيگانگي انسان غربي نام ميبرد. از ديدگاه مارکس در دنياي سرمايهداري همه تحت نفوذ يک نيروي غيرانساني قرار ميگيرند. نظير اين مباحث در آثار "وبر"، "مارکوزه" و برخي از انديشمندان ديگر نيز مشاهده ميشود؛ وبر با اشاره به بحران معنا در جامعه سرمايهداري و مدرن، اين جامعه را به ماشيني تشبيه ميکند که زندگي را از معنا تهي و انسان را درون قفسی آهنين زندانی میکند؛ مارکوزه نيز نتيجه اين تحولات را در جامعه غربي، خلق انسان تکساحتي ميداند و تاکيد ميکند صنعت، انسان را به پيچ و مهرهاي بيمعنا تبديل نموده است. همين ويژگيهاي نظام سرمايهداري، اصحاب مکتب فرانکفورت را به نقد از مدرنيته و تبیین تهديدات آن واداشت. اين اتفاقات پيامدهاي ناگوار ديگري را نيز در فرهنگ غرب در پي داشته که برخي از انديشمندان از آن با عنوان فقر اخلاقي ياد نمودهاند. امروزه جامعهشناسان یکی از دلایل اصلی شورشهای اجتماعی در جوامع غربی را در همین عامل جستجو میکنند. نتایج تحقیقات مربوط به اعتراضات و شورشهای مردمی فرانسه در سالهای اخیر نشان میدهد غالب اعتراض کنندگان به دلیل نوعی «احساس بیهویتی و پوچی و دلآزردگیهای مبهم و بازگونشده» دست به این اعتراضات زدهاند.
از نگاه جامعهشناسان، این «احساس بیهویتی و پوچی و دلآزردگیهای مبهم و بازگونشده» امروزه به عنوان یک بحران جدی سرتاسر غرب را فراگرفته است از این رو سایر کشورهایی اروپایی و غربی باید منتظر چنین حوادثی مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاده باشند.
نکته مهم در این زمینه این است که به گفته روانشناسان خانواده نقش اساسی در شکل گیری هویت فرزندان و اعضای خانواده دارد. والدینی که هویت مشخصی را برای خود شکل ندادهاند و خود دارای بحران هویتی هستند، مانع از پیشرفت اعضای خانواده و شکلگیری هویت واحد در آنها میشوند. امروز در غرب مفهومی به نام خانواده وجود ندارد و فرهنگ غربی آن را به کلی نابود ساخته است.