امام حسین علیه‌السلام: ای مردم! در کسب صفات زیبای اخلاقی بکوشید و برای به دست آوردن این سرمایه‌های معنوی شتاب کنید.  (کشف الغمه، ج ۲، ص۳۰) 

همسر فرعون

«آسیه» همسر فرعون از بانوان محترم بنی‎اسرائیل بود و به طور مخفی خدای حقیقی را می‎پرستید. فرعون نزد او آمد و ماجرای شهادت آرایشگر و فرزندانش را به او خبر داد.
آسیه: وای بر تو ای فرعون! چه چیز باعث شده که این‌گونه بر خداوند متعال جرئت یابی و گستاخی کنی؟ 
فرعون: گویا تو نیز مانند آن آرایشگر دیوانه شده‎ای؟! 
آسیه: دیوانه نشده‎ام؛ بلکه ایمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانیان.
فرعون، مادر آسیه را طلبید و به او گفت: «دخترت دیوانه شده، سوگند یاد کرده‎ام اگر به خدای موسی کافر نگردد، او را با آتش بسوزانم».
مادر آسیه در خلوت با آسیه صحبت کرد: «که خود را به کشتن نده و با شوهرت توافق کن...»؛ ولی آسیه، سخن بیهوده مادر را گوش نکرد و گفت: «هرگز به خداوند متعال، کافر نخواهم شد. »
فرعون فرمان داد دست‌ها و پاهای آسیه را به چهارمیخی که در زمین نصب کرده بودند بستند و او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند، و سنگ بسیار بزرگی را روی سینه‎اش گذاشتند. او نیمه‎نیمه نفس می‎کشید و در زیر شکنجه بسیار سختی قرار داشت.
حضرت موسی (علیه‌السلام) از کنار او عبور کردند، او با انگشتانش از موسی (علیه‌السلام) استمداد نمود، موسی (علیه‌السلام) برای او دعا کردند و به برکت دعای موسی (علیه‌السلام) او دیگر احساس درد نکرد و به خدا متوجّه شد و عرض کرد: «خدایا! خانه‎ای در بهشت برای من فراهم ساز».
خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشیدنی‎های بهشت می‎خورد و می‎نوشید، خداوند به او وحی کرد: سرت را بلند کن، او سرش را بلند کرد و خانه خود را در بهشت که از مروارید ساخته شده بود، مشاهده کرد و از خوشحالی خندید. فرعون به حاضران گفت: «دیوانگی این زن را ببینید در زیر فشار چنین شکنجه سختی می‎خندد!»