الإمام المهدی علیه‌السلام: ما بر تمامی احوال و اخبار شما آگاه و آشنائیم و چیزی از شما نزد ما پنهان نیست.      (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۵)  

مسافری از تبار عشق

همان‌طور که می‌دانید منزل آقای قالیباف و شهید احمد کاظمی در کنار منزل شهید سلیمانی بود. هر روزی که حاج قاسم ایران بود، آن‌ها دور هم بودند و همدیگر را ملاقات می‌کردند، اگر هم شرایط دیدار فراهم نبود، حتماً با تماس تلفنی با هم صحبت می‌کردند و صدای هم را می‌شنیدند. حاج قاسم و شهید کاظمی هیچ‎گاه حتی زمانی که حاج قاسم فرمانده لشکر و مسئول جنوب شرق و حاج احمد مسئول شمال غرب کشور بودند، ارتباطشان قطع نشد. بعد از شهادت حاج احمد، حاجی بسیار بی‌تاب شد و از خدا خواست که با شهادت به شهید احمد کاظمی برسد. با توجه به اینکه شهید کاظمی در اصفهان به خاک سپرده شد، حاجی در فرصت‌هایی که ایجاد می‌شد با هواپیمای عمومی به اصفهان می‌آمد. حاجی در فرودگاه با راننده تاکسی‌ای آشنا شد. شماره تبادل کردند که هر موقع به اصفهان می‌رسید، راننده تاکسی به فرودگاه می‌آمد و حاج قاسم را بر سر مزار شهید کاظمی می‌برد و حاجی نیم ساعتی را آنجا بود و زیارتی می‌کرد و دوباره به فرودگاه باز می‌گشت و به تهران می‌رفت. یک روز راننده تاکسی در بین راننده‌ها، این قصه رفت و آمدهای حاج قاسم را می‌گوید و نشانه‌هایی از حاجی را برای دیگر راننده‌ها می‌دهد و می‌گوید این آقا هر هفته، گاهی هم دو هفته یک بار و گاهی هم ماهی یک بار از تهران زنگ می‌زند و به اصفهان می‌آید و بعد از زیارت مزار شهید کاظمی به تهران باز می‌گردد و من نمی‌دانم او کیست. دیگر راننده‌ها می‌گویند از او نام و نشانش را بپرس این مشخصاتی که تو می‌دهی حتماً حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه است. راننده دفعه بعد از حاجی نام و نشانش را می‌پرسد و حاج قاسم خودش را معرفی می‌کند و راننده متحیر از این همه خضوع و مهربانی می‌شود.