امام حسین علیه‌السلام:  شایسته نیست که انسان با ایمان، نافرمانی خدا را مشاهده کند و با بی‌تفاوتی از آن چشم بپوشد؛ بلکه او وظیفه دارد در جلوگیری از منکر اقدامی بکند.  (وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۱۲۵) 

ما مرز ایران را مقدس می دانیم

محسن رفیق‌دوست
 
من در همان روزها در جلسه‌ای خصوصی خدمت حضرت امام شرفیاب شدم و درباره کمک به مسلمان‌های مبارز در سراسر دنیا سـؤال کردم. امام فرمودند که: اصولاً بین دو مسلمان، مرزی وجود ندارد؛ اما این نیست که ما برای کشور خودمان مرزی قائل نشویم. ما مرز ایران را مقدس می‌دانیم و باید از آن حراست بکنیم. وظیفه ما در مقابل مسلمان‌های تحت ستم، این است که تا جایی به آنها کمک کنیم؛ اما اول خودمان، بعد دیگران.
ابوشریف که نام اصلی‌اش عباس آقازمانی است، از مبارزان مسلح قبل از انقلاب بود. او در همان زمان درگیر می‌شود، فرار می‌کند، و به لبنان می‌رود، بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمد و برای خودش دم و دستگاهی درست کرد. او می‌گفت: دلم می‌خواست دوازده تا پسر رشید داشتم و هر یک از پسرهایم فرمانده یک لشکر می‌شدند و خودم با این دوازده لشکر در جهان اسلام می‌جنگیدم.
افکار بلندپروازانه‌ای داشت… ما به دنبال نظر امام بودیم، نظر امام هم همین سیاستی بود که الان هست؛ یعنی حمایت از همه مسلمان‌های دنیا را قبول داشتند؛ اما لشکرکشی به کشورها و مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند. نمونه روشن نظر حضرت امام، فرمان ایشان در قضیه اعزام نیروهای سپاه به سوریه بود. هم زمان با فتح خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱، اسرائیل حمله کرد و لبنان را گرفت. ما عجله کردیم و با شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی به لبنان و سوریه رفتیم. به من مأموریت دادند امکانات فراهم بکنم و نیرو هم بردیم. امام وقتی این را شنیدند گفتند که: نیروها را برگردانید؛ چون راه قدس از کربلا می‌گذرد. عنایت حضرت امام بود که فرمودند: بروید برادرانتان را آموزش بدهید.
جمعی از افراد در لبنان ماندند و جوانان لبنانی را آموزش دادند و بعدها یک اثر مبارک بی‌بدیلی مثل حزب‌الله را درست کردیم. یادم می‌آید همان موقع‌ها برای بازدید از نیروها یک سفر به لبنان رفتیم. من لباس سپاه تنم بود. ما هفت هشت سپاهی، در مسجد بزرگ بعلبک به صف ایستاده بودیم. مردم هم خبردار شده و صف بسته بودند. به لباس‌های ما دست می‌مالیدند و به صورتشان می‌کشیدند. حضور بچه‌های ما تا این حد اثر مثبت داشت.
* منبع خبر: برای تاریخ می‌گویم، خاطرات محسن رفیق‌دوست (۱۳۶۸ ـ ۱۳۵۷)، به کوشش سعید علامیان، ناشر: سوره مهر، چاپ اول: ۱۳۹۲، ص ۸۴ – ۸۶