سال ۱۳۵۴ بود که اولینبار مرحوم شهید دکتر چمران را در لبنان دیدم. من مرتب به لبنان میرفتم، هم اسلحه میآوردم، هم وجوهاتی را به امام موسی صدر میدادم که ایشان وجوهات را برای امام میفرستادند. راه من برای فرستادن وجوهات برای حضرت امام، اینطور بود و راه امنی هم بود.
در آن روز همه فرماندهان جمع شدند و نزد حضرت امام رفتند. من هم در این دیدار شرکت کردم. حسن باقری و مجید بقایی نیامده بودند؛ مثل اینکه عملیاتی در پیش بود و حسن باقری میخواست از طرح حمله مطمئن شود. حسن و مجید به شناسایی میروند و کنار هم شهید میشوند. ما در محضر حضرت امام بودیم که خبر شهادت ایشان را به ما دادند…
من در همان روزها در جلسهای خصوصی خدمت حضرت امام شرفیاب شدم و درباره کمک به مسلمانهای مبارز در سراسر دنیا سـؤال کردم. امام فرمودند که: اصولاً بین دو مسلمان، مرزی وجود ندارد؛ اما این نیست که ما برای کشور خودمان مرزی قائل نشویم. ما مرز ایران را مقدس میدانیم و باید از آن حراست بکنیم. وظیفه ما در مقابل مسلمانهای تحت ستم، این است که تا جایی به آنها کمک کنیم؛ اما اول خودمان، بعد دیگران.