امام حسین علیه‌السلام:  شایسته نیست که انسان با ایمان، نافرمانی خدا را مشاهده کند و با بی‌تفاوتی از آن چشم بپوشد؛ بلکه او وظیفه دارد در جلوگیری از منکر اقدامی بکند.  (وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۱۲۵) 

لگد به افتاده!

عبدالملک بن مروان، بعد از 21 سال حکومت استبدادی، در سال 86 هجری از دنیا رفت. بعد از وی، پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آنکه از نارضایی‌های مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم، تعدیلی بنماید. مخصوصاً در مقام جلب رضایت مردم مدینه که یکی از دو شهر مقدس مسلمین و مرکز تابعین و باقیماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود برآمد. از این رو هشام بن اسماعیل، پدر زن عبدالملک را که قبلاً حاکم مدینه بود و ستم‌ها کرده بود و مردم همواره آرزوی سقوط وی را می‌کردند، از کار برکنار کرد.
هشام بن اسماعیل، در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. سعید بن مسیب، محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه را به خاطر امتناع از بیعت، شصت تازیانه زده بود و جامه‌ای درشت بر وی پوشانده، بر شتری سوارش کرده، دور تا دور مدینه گردانده بود. به خاندان علی علیه‌السلام و مخصوصاً مهتر و سرور شیعیان، امام علی بن الحسین زین‌العابدین علیه‌السلام بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود.
ولید، هشام را معزول ساخت و به جای او، عمر بن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را که در میان مردم به حسن نیت و انصاف معروف بود، حاکم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و تلافی کند و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته می‌آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل می‌شد.
خود هشام بن اسماعیل، بیش از همه، نگران امام علی بن الحسین و شیعیان بود. با خود فکر می‌کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستم‌ها و سب و لعن‌ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود. ولی از آن طرف، امام به شیعیان فرمودند، خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم؛ بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم. هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین، به طرف هشام بن اسماعیل می‌آمدند، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هر لحظه انتظار مرگ را می‌کشید. ولی برخلاف انتظار وی، امام طبق معمول که مسلمانی به مسلمانی می‌رسد با صدای بلند فرمودند:  ((سَلامٌ عَلَيْكُمْ)) و با او مصافحه کردند و بر حال او ترحم کرده به و فرمودند: اگر کمکی از من ساخته است حاضرم.
بعد از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را متوقف کردند.
بحارالانوار، ج 11، ص 17 و 27