علی شیرازی
فرهنگ غرب، از ارکان، اجزاء و عناصر متعددی شکل پذیرفته است. ما در این نوشتار، به تبیین برخی از آن اجزاء میپردازیم:
۱. اومانیسم
غربیها، بر این باورند که برای انسان، برخورداری از زندگی توأم با راحتی، خوشی و آسودگی اصالت دارد. انسان خودش، اخلاق، سیاست و اقتصاد را تعیین میکند و آنها را از دین و وحی نمیگیرد! کلمه اومانیسم، در مقابل گرایش به خدا و دین مطرح مىشود.
در بیشتر موارد، انسانگرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است و انسان از جایگاه الهی خود، سقوط کرده است. انسان، دیگر انسان نیست. به انسان، بهعنوان شئ مادی نگاه میشود و در این موضوع، هرگز از بُعد الهی بشر، سخنی به میان نمیآید.
سخن از بُعد جسمانی، شهوت، دنیا و لذت است. سخن از کمال حیوانی است! غافل از این که انسان بدون کمال الهی، انسان نیست. وقتی هدف، جسم و لذت از جسم شد، ارزشها نیز در همین حد تنزل پیدا میکند.
۲. سکولاریزم
در نگاه غربیها، اگر انسانی پیدا شد که خواست گرایشهای دینی داشته باشد، باید بداند که دین، ربطی به مسائل اساسی زندگی ندارد و نباید به محور اصلی زندگانی تبدیل شود!
اگر كسانی میخواهند باخدا نیایش کنند، به معبد بروند، با خدای خود مناجات کنند، با آنها کاری ندارند؛ امّا این که در جامعه، چه قانونی حکمفرما باشد، نظام اقتصادی و سیاسی، چگونه نظامی باشد؟ دین، اجازه دخالت در این عرصه را ندارد. جای دین در معبد، مسجد، کلیسا و بتکده است و مسائل جدّی زندگی، مربوط به علم است و دین نباید در آنها دخالت کند!
واقعیت این است که دخالت در امور اجتماعی و حکومتی، از بارزترین عرصههایی است که دین باید دخالت کند. دین باید ساختار حکومتی مناسب را تبیین کند.
طرح جداسازی مسائل دنیایی از مسائل دینی و خارجکردن مسائل دنیایی از قلمرو دین، در نهایت به انکار اسلام منجر میشود.
۳. لیبرالیسم
فرهنگ غرب، معتقد است: حال که اصالت با انسان است، وی باید کاملاً آزاد باشد و هیچ قید و شرطی نباید برای زندگی انسان وجود داشته باشد. باید سعی کرد که هر چه بیشتر از محدودیتها کاست و ارزشها را محدود ساخت! درست است که هر کس و هر جامعهای از یک سلسله ارزشها برخوردار است، اما نباید آنها را مطلق قرار داد. هر کس آزاد است که به یک سلسله آدابورسوم فردی و گروهی پایبند باشد، اما نباید اجازه داد که رویهای بهعنوان یک ارزش اجتماعی، تلقّی گردد و در سیاست، حقوق و اقتصاد دخالت داده شود.
انسان آزاد است كه هر نوع معاملهای که بخواهد انجام دهد و هر چه بخواهد تولید کند. از هر نوع کارگری و به هر صورت که بخواهد استفاده کند و تا آنجا که ممکن است، باید در اقتصاد آزادی داشته باشد. در انتخاب معامله سودآور، نباید محدودیتی باشد، چه در آن ربا باشد یا ربا نباشد. باید تا آنجا که میشود از کارگر، کار کشید و نباید ساعت کار او تعیین شود، تا سود و درآمد بیشتری عاید سرمایهگذار شود.
در مورد مزد کارگر، هر چه سطح آن کمتر باشد، بهتر است و اساساً انصاف، مروّت و عدالت، با لیبرالیسم نمیسازد. انسان لیبرال، باید به فکر افزایش منافع اقتصادیاش باشد. در انتخاب لباس نیز آزاد است و حتّی اگر خواست، میتواند عریان هم باشد، هیچ اشکالی ندارد!
اسلام چنین نگاهی را نمیپذیرد و میگوید انسانها در زندگی آزادند تا آنجا که به مصالح مادی و معنوی جامعه، لطمه نزنند.
۴. انکار روح
انسان از نظر غربیها، تا حد یک ماشین تنزل کرده است و روح و اصالت او، انکار میشود و اعتقاد به علت غایی و هدف داشتن طبیعت، یک عقیده ارتجاعی تلقی میگرد!
انکار روح، یک اندیشه کثیف و متعفن غربی است که با انکار آن، همه اعتقادات دینی و اسلامی؛ چون عوالم فوق عالم جسمانی، مانند برزخ و قیامت هم بهناچار انکار میشوند، هرچند افراد، به این لوازم منطقی انکار خود، توجه نداشته باشند.
البته باید اذعان داشت که انکار روح غیرمادی، ادعایی غیر تجربی و غیرعلمی است که بشر غربی از روی جهل به آن دامن میزند.
۵. اصالت فرد
عالم فردانگار، عالمی است که تعلقات اجتماعی و خانوادگی را نمیتواند بپذیرد و سبک زندگی اش، سبکی است که اقتصاد و پول، مسئله اصلی وی میشود!
در عالم مدرن، انسان در ذیل پول تعریف میگردد و هدفش ثروتاندوزی است.
در ایالات متحده، فردگرایی، شعاری برای بنگاه آزاد شد؛ با دولت محدود و آزادی شخصی. اقتضای فردگرایی این است، جایی که نفع و ضرر کار فردی از جامعه به ما مربوط نمیشود، آن فرد را رها کنیم. این نظریه، امروزه در غرب حاکم است، و به آن «اندیویدوالیسم» میگویند.
سستی بنیان معنوی خانوادهها، نتیجه افراط در فردگرایی و اشاعه و تقویت این فکر است.
۶. خانواده گریزی
فرد انگاری، باعث میشود که انسان تدریجاً، یا خانوادهگریز و یا خانوادهستیز شود. در ابتدای امر، فرد از خانواده گسترده و فامیلی دور میشود و بهسوی خانواده هستهای، سپس به سمت تجرّد تمامعیار، سیر میکند!
تجرد تمامعیار، چیزی است که مطابق با آمار، در عالم غرب مشاهده شده و رو به گسترش است.
سه نظریه، عامل خانواده گریزی است:
الف: نظریه پلید انگاری غریزه جنسی
بیشتر در میان مسیحیت ظهور کرده است.
ب: نظریه آزاد شماری غریزه جنسی
آزادی جنسی بیش از محدودیتهای جنسی آسیب میزند و صدمات بیشتری را ایجاد میکند.
ج: نظریه ستم آلودی ساختار خانواده
فمینیستهای افراطی، ستم به زن را در خانواده جستجو میکنند و تشکیل خانواده را برای زن بردگی میدانند.
ادامه دارد ...