احمدحسین شریفی
آیتالله مصباح یزدی همچون بسیاری از اندیشمندان اسلامی و حتی پارهای از اندیشمندان غربی، به علومانسانی موجود، نقد داشت و این علوم را نارسا و گرفتار کاستیهای بیشمار میدانست و معتقد بود علومانسانی کنونی در شناخت حقایق مربوط به انسان، ناتوان است.
آیتالله مصباح یزدی همچون بسیاری از اندیشمندان اسلامی و حتی پارهای از اندیشمندان غربی، به علومانسانی موجود، نقد داشت و این علوم را نارسا و گرفتار کاستیهای بیشمار میدانست و معتقد بود علومانسانی کنونی در شناخت حقایق مربوط به انسان، ناتوان است. علامه مصباح به مناسبتهای مختلف در اطراف نقصها و ضعفهای علومانسانی موجود سخن میگفت:
اولاً: روش حاکم بر علومانسانی غربی را روشی نارسا در دستیابی به مراد و مقصود میدانست. توضیح آنکه روش حاکم بر علومانسانی موجود (یعنی روش تجربیِ کمّی، روش تجربی کیفی و روش تجربی تلفیقی) را در تحلیل و تبیین بسیاری از پدیدهها و کنشهای انسانی ناکارآمد میشمرد؛ البته معتقد بود که غربیها تا حدودی حق روش تجربی را ادا کرده و تلاشهای گستردهای در بهرهگیری از این روش داشتهاند. به همین دلیل، ایشان علومانسانی موجود را به طور کلی کنار نمیزد؛ ولی آن را پر نقص و نیازمند اصلاح و بلکه تغییر میدانست.
ثانیاً: تأکید میکرد که علومانسانی موجود، مبتنی بر مبانی و اصول متافیزیکی نادرست است. برای نمونه، اصل «امکان تصادف» یا صدفه، یکی از اصول بنیادین اندیشه داروینی است، در حالی که بر اساس فلسفه اسلامی، بطلان اصل تصادف، امری واضح و مبرهن است. در نتیجه وقتی این اصل و پایه تفکر داروینی را از او بگیریم و باطل کنیم، شالوده نظریه تکامل داروین فرو میریزد و به نتیجه نمیرسد؛ زیرا روشن است که اگر نظریهای مبتنی بر مبنایی نادرست باشد، با ابطال مبنا، آن نظریه هم باطل میشود.
و ثالثاً: معتقد بودند بسیاری از توصیههای علومانسانی کنونی با ارزشهای اسلامی، ناهمخوان، ناسازگار و در تهافتاند. توضیح آنکه ایشان علومانسانی را به دو بخش تقسیم میکرد: «علومانسانی توصیفی» و «علومانسانی توصیهای». پارهای از مبانی علومانسانی توصیفی را در تعارض با مبانی اسلامی میدانست و البته تعارض علومانسانی توصیهای با ارزشهای اسلامی را بسیار بیشتر و پررنگتر میشمرد.
ایشان برای اسلامیسازی علومانسانی، انجام سه کار عمده را به صورت همزمان لازم میدانست و خود نیز در حد توان به انجام آنها همت داشت:
1. در سطح معرفتی و بینشی، تبیین امکان تولید علم دینی، ضرورت آن و چگونگی آن را لازم میدانست.
2. در سطح تربیتی، بر تربیت معرفتی و اخلاقی کنشگرایان علم تأکید داشت؛ یعنی معتقد بود که تحولگرایی باید در میان استادان و دانشجویان و متون درسی و مراکز مربوط به علومانسانی رخ دهد. ایشان برای این کار نیز برنامههایی داشت؛ هم برنامه تحول اخلاقی و معرفتی برای استادان و دانشجویان و هم برنامه تغییر و تحول در متون درسی.
3. بر ایجاد تحول در ساختارها، نظامات و برنامههای رسمی آموزشی در حوزه علومانسانی تأکید داشت.
علامه مصباح پس از اثبات «امکان و ضرورت اسلامیسازی علومانسانی»، سه گام مهم را برای اسلامیسازی علومانسانی برمیشمارد:
گام نخست که بسیار بر آن تأکید داشتند، «نقد علومانسانی موجود» است. شرط لازم برای برداشتن این گام را شناخت عمیق و دقیق نسبت به علومانسانی موجود و آخرین دستاوردها و نظریهها در علم مورد نظر میدانست.
علامه مصباح در روش نقد به پنج مرحله، توجه داشت:
الف) نقد دستاوردها: یعنی نقد نتایج، پیامدها و محصولات نظریههای اقتصادی، روانشناسی و جامعهشناسی و امثال آن. این نقد را میتوان با همان روشهای شناختهشده و مقبول میان اندیشمندان غربی هم انجام داد؛ یعنی با همان پیشفرضهایِ علومانسانی و به روش تجربی و تحقیقات میدانی میتوانیم نشان دهیم که این علوم، دستاوردهای مطلوبی نداشتهاند. پارهای از اندیشمندان غربی نیز چنین نقدهایی را بر علومانسانی رایج وارد کردهاند و در این مرحله میتوان از نقدهای آنها نیز بهره گرفت.
ب) نقد نظریهها: یعنی نظریههای خاص روانشناختی، جامعهشناختی، اقتصادی و امثال آن را با دقت، واکاوی و ارزیابی کنیم. این نقد را نیز میتوان با همان روشِ درونیِ پذیرفته شده خود غربیها به سامان رساند؛ برای مثال در روانشناسی رفتارگرا نیز خودِ روانشناسان با روش تجربی و همان پیشفرضها، تغییراتی در نگاه انسانشناسی پدید آورده، مدلهای دیگری از روانشناسی (روانشناسی انسانگرا، روانشناسی تکاملی و...) را مطرح کردهاند.
ج) نقد روششناسی: مرحله سوم نقد، نقد روششناسی علومانسانی موجود است. روششناسی حاکم بر علومانسانی کنونی، روش تجربی است که میتوان با مبانی معرفتشناسی و روششناسی، آن را نقد کرد. روش تجربی، مفید؛ اما ناکافی است.
د) نقد مبانی: آیتالله مصباح تأکید بسیاری بر نقد مبانی علومانسانی رایج داشتند. ایشان مبانی پنجگانهای را ذکر میکردند و بر فهم آنها اصرار داشتند: مبانی معرفتشناسی، مبانی هستیشناسی، مبانی انسانشناسی، مبانی الهیاتی و مبانی ارزششناسی. ایشان میفرمودند: میتوانیم این پنج مبنا را در علومانسانی موجود نقد کنیم. علومانسانی موجود، مبتنی بر فهمی از معرفت و جهان و انسان و دیناند که آن فهم قابل نقد است .
هـ) نقد فلسفه رایج در علم موردنظر: پنجمین مرحله نقد، نقد فلسفه رایج در هر یک از علومانسانی است. به عنوان مثال، برای نقد روانشناسی، لازم است فلسفه روانشناسی غربی را نقد کرد و برای نقد جامعهشناسی باید به نقد فلسفه جامعهشناسی غربی پرداخت.
گام دوم: تبیین مبانی معقول علومانسانی
حال که سستی و نادرستی علومانسانی موجود را آشکار کردیم و ساختمان عظیم علومانسانی غربی را لرزان کردیم، در گام دوم انتظار آن است که بنیانهای معرفتی ساختمان علوم انسانی اسلامی را سامان دهیم. به تعبیر دیگر، با نگاهی ایجابی لازم است که بنیانهای هستیشناختی، معرفتشناختی، روششناختی، انسانشناختی و ارزششناختی علومانسانی اسلامی را تشریح کنیم. در فرایند تحول علومانسانی، این مهمترین وظیفهای است که بر دوش عالمان دینی و متخصصان بنیانهای فکر دینی و اسلامی است.
به جرئت میتوان گفت در میان عالمان دینی هیچکس به اندازه علامه مصباح در این زمینه فعالیت نکرد. او با تکیه بر بنیانهای استوار عقلی و همچنین آیات قرآنی کوشید مبانی فکری و فلسفی لازم را برای تحول در علومانسانی و اسلامیسازی علومانسانی به صورتی منسجم و منطقی عرضه کند.
گام سوم: تولید فلسفه علم مورد نظر
پس از تبیین مبانی عام علومانسانی، کار بزرگ دیگری که علامه مصباح انجام آن را لازم میدانست، تولید «فلسفه علم مورد نظر» بود. دراینباره میفرمودند که در تکتک علومانسانی لازم است که با تکیه بر بنیانهای فکر اسلامی، فلسفه مضاف به آنها تبیین و تدوین شود و البته در این میان معتقد بودند که روانشناسی، اقتصاد و جامعهشناسی اولویتهای نخست هستند. زیرا اینها «علومانسانی پایه» هستند و علومی مثل تعلیم و تربیت، مدیریت، حقوق، علوم سیاسی و امثال آن، «علومانسانی پیرو».
این سه گام را شرط لازم تولید «نظریه اسلامی» و در نهایت «علم اسلامی» میدانست.
خلاصه آنکه در سطح معرفتی، ایشان سه کار عمده انجام میدادند: تبیین امکانِ اسلامیسازی علومانسانی، ضرورت اسلامیسازی این علوم، چگونگی اسلامیسازی علومانسانی.
ادامه دارد