بالاخره یکی دیگر از افراطیون از انقلاب برگشته (مهدی نصیری) جلای وطن کرد و به پندار و توهم خودش در راه مبارزه سیاسی علیه نظام اسلامی، مهاجرت را بر ماندن و زندانی شدن و محدودیتهای مبارزاتی ترجیح داده است. اغلب اپوزیسیون خود رهبر پندار، با همین توهم به دیاری مهاجرت کرده و میکنند که روزگاری آن دیار را سرزمین نفرین شده و مهد شیاطین و امپریالیسم میپنداشتند و علیه آن به افراط قلمفرسایی میکردند و این نتیجه افراط و تندروی در فعالیت سیاسی است.
نقل مکان افراطیون از متن مردم به کانون نظام سلطه، از نگاه گفتمان انقلاب اسلامی هیچ اهمیت و ارزشی ندارد. مدتی نگذشته بود که گفتار نانجیبانهی کاذب مهدی نصیری عادتمان شده بود. تنها نگرانیمان این است که با مهاجرت اپوزیسیون به دیار و بلاد کفر، انقلاب اسلامی بخاطر چنین فقدانی دچار روزمرگی شود.
روزمرگی نقطه آغاز پایان هر انقلابی است. به همین خاطر است که گفتمان انقلاب اسلامی هیچگاه سعی در سرکوب اپوزیسیون خود نداشته، مگر زمانی که بخواهند قاعده بازی سیاسی را برهم زنند و مشی مسلحانه و ضد امنیت ملی و خیانت به ملت را پیش بگیرند؛ بنابراین، امثال نصیری به فرنگ برگشته، توهم برش ندارد که با خروجش به بلاد کفر، ترس و لرز بر جان نظام اسلامی مستولی میشود. این انقلاب از تهدیدات شیطان بزرگ نلرزید تا چه رسد به نق نق کردنهای نصیریها.
آنها بدانند که اندیشه انقلابی در راه تبلیغ پیامهای الله تعالی از غیر خدا هیچ ترس و واهمهای به دل راه نمیدهد: «الَّذِينَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً» (اﻷحزاب: ٣٩). تیرهای کینه توزانهی نصیری آن هنگام که در قلب ایران میزیست بیثمر ماند، چه رسد به اینکه بخواهد آن تیرها از هزاران کیلومتر دورتر پرتاب شود. زهی توهمات باطل افراطیون به فرنگ برگشته!
اما نکته مهم این است که خروج مغرورانه توأم با خشم و کین نصیری نشان داد که نظام اسلامی سعی ندارد در مواجهه با مخالفانش از ابزار تبعید استفاده کند؛ بلکه بیشتر سعی دارد با آنان به رفق و مدارا رفتار کند؛ لذا به فرنگ رفتن آنان به میل و رضایت خودشان است. زندانی شدن، توهمی است که وی برای توجیه مهاجرتش خلق کرده است. زندان جای مجرمین است و در جمهوری اسلامی صرف مخالف بودن و مخالف حرف زدن، جرم نیست.
نصیری با این مهاجرت ثابت کرد که نه این نظام استبدادی و ظالمانه است و نه مبارزه سیاسی وی خداجویانه است؛ بلکه نفسانی و ابلیسی است. انبیا و اولیاء الهی همگی به سوی طواغیت فرستاده میشوند، نه آنکه از نزد آنان فرا خوانده شوند. مجاهدان الله برای تبلیغ رسالت الهی، خود را برای تحمل هرگونه درد و رنجی حتی افتادن در آتش آماده میکنند. اما نصیری تصمیم میگیرد مبارزه سیاسی خود را از هزاران کیلومتر دورتر دنبال کند. این گریز سیاسی چیزی نیست، مگر بخاطر بخل و نفرت از مواجهه مستقیم با اولیاء الهی.
نصیری همانند ابوجهل، ولیّ خدا را تکذیب کرد و متکبرانه به سوی اهلش که در فرنگ مأوا گرفتهاند روی گرداند: «وَلَكِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى» (القیامة: ٣٢ – ٣٣)
البته این به فرنگ برگشتن نصیری، دلیل دیگری هم دارد و آن عجز و شکست در مبارزه سیاسی است. وی در سالهای اخیر، خود را به هر آب و آتشی زد و در هر فتنهای مشارکت فعال داشت و بر سر قبرها حاضر شد تا فتنهای به راه اندازد و لباس شمری به تن کرد و دروغها و تهمتهای بزرگ و کوچک بر زبان جاری کرد تا به گمان باطلش لرزه به تن نظام الهی افتد و کوتاه بیاید و دست سازش به سوی شیطان دراز کند؛ ولی دید که هیچ اتفاقی نیفتاد و سیاهی ماند برای نصیری و هم مسلکانش.
طبیعی است که هر مبارز افراطی عرفی با چنین فعالیت گسترده بیحاصلی، بعد مدتی افسرده و سرخورده و نا امید شود. چنانکه افسردگی و نا امیدی در چهره نصیری به هنگام خروجش کاملاً مشهود بود. روانپریشی ناشی از ناکامی در مبارزه سیاسی، خیلی دردناک است و صدالبته این مسئله با جلای وطن رفع شدنی نیست، اگر تشدید نشود.
به هر روی، خروج نصیری از دیارش از روی غرور و خودنمایی به مردم و باز داشتن آنان از رفتن به راه خدا است. این مطلب نه چندان دیر بر همگان آشکار میگردد. قرآن کریم هم چنین خروجی را نکوهش فرموده است: «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» (اﻷنفال: ۴٧)
در تاریخ مبارزه با غربزدگی و غربپرستی در ایران ثبت خواهد شد که این گفتمان انقلاب اسلامی بود که توانست جعفرخان را به فرنگ بازگرداند و عطای فرنگی را ارزانی خودشان کند.