شعر انقلاب همانا جریان «خودآگاهی دینی» شاعران است که یکی از جلوههای مهم آن در ساحت فرم و قالب رخ میدهد. شاعران فهمیدند چیزی که اصلاً اهمیت ندارد، فرم و حتی وزن و موسیقی شعر است. قبل از انقلاب، درگیریهای فرمالیستی میان شاعران فراوان بود و بحث اصلی نه بر سر «چه گفتن»، که بر سر «چگونه گفتن» بود؛ گویی که پاسخ چه گفتن از پیش مشخص بود و آن، پاسخِ همیشگی جریان روشنفکری، یعنی اعتراض است، پس شعر هم باید «شعر اعتراض» باشد.
دعوای شاعران، دعوای چگونه اعتراض کردن است و مثلاً شخصی مانند نیما به نمادها روی میآورد و پوشیده «شعار» میدهد و شاعر دیگری آشکار. در این دوره است که شعار به شعر نزدیک میشود، و شعر حقیقتی را عریان نمیکند. همانطور که گفته شد، میتوان شعر سیاسی را هم یکی از زیرمجموعههای شعر حکمی و عرفانی بهحساب آورد؛ اما این بهمعنای سیاستزده شدن شعر نیست. شاعر حق دارد که در مورد اخلاق جامعه یا سیاست سیاستمداران اظهارنظر کند؛ اما باید این بیان در قالب شعر صورت گیرد و نه در قالب شعار و مشت گره کرده. شعر باید روح را نشانه بگیرد و نه صرفاً ذهن و اندیشه را.
اما در شعر انقلاب، مهم چه گفتن است و میتوان برای آن از تمام قالبها استفاده کرد. حتی اگر وزن شعر دستوپای شاعر را برای بیان حرف بزرگی که میخواهد بزند تنگ میکند، آن را کنار میگذارد و شعر سپید میگوید. تمام قالبهای کهن نیز زندهاند و هیچکدام به گذشته تعلق ندارند و میتوان از تمامی آنها استفاده کرد. اینگونه نیست که مثلاً قصیده متعلق به قرن ششم و هفتم است و امروز نمیتوان از آن استفاده کرد، و یا رباعیها و مثنویهای ماندگاری در این دوره سروده شده است.
یک عقیده آن است که فرم، محتوا را با خود به میدان میآورد؛ اما عقیدهی دیگر آن است که محتوا فرم را رقم میزند. فرم خودبهخود به وجود میآید و شاعر نباید در مورد آن فکر کند، وگرنه اسیر صورت میشود و از محتوا و معنا باز میماند. بحث فرم با بحث سبک، ارتباط زیادی دارد و سبک نیز انحراف از نُرم است که البته جنبههای زیباییشناختی و رسایی کلام در آن رعایت شده است. اگر شاعر اهل تقلید نباشد و شعر با جوهرهی وجودیاش درآمیخته باشد، هر شاعری یک فرم و یک سبک است. بسیاری از شاعران بعد از انقلاب چنینند و خودشان یک سبک و فرم بهحساب میآیند. برای شعر، «جاندار» بودن ارزش است، نه فخیم و فاخر بودن، و نه حتی زبان آن. زبان خودبهخود متحول میشود و شاعر با این تحول همراهی میکند، و ما امروز به این نتیجه رسیدهایم که زبان شعر باید به زبان مردم نزدیک شود. همهی مردم تقریباً به یک شکل و شیوه سخن میگویند و فروغ و سهراب نیز زبانشان زبان مردم بود؛ اما محتوایی که این ساختار را رقم زده بود، متفاوت بود. در یک نگاه کلان حتی خود شعر نیز اهمیت ندارد؛ بلکه تأثیری که شعر بر مخاطب میگذارد و تغییری که در نگاه او به عالم ایجاد میکند مهم است، و اگر تأثیرگذار نباشد، زیباترین شعرهای عالم هم تبدیل به عروسکهایی میشوند که زنده نیستند و زایندگی ندارند.