امام مهدی (علیه السلام): من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم، به وسیله من بلاها و فتنه‌ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد.  (دعوات راوندی: ص ۲۰۷، ح ۵۶۳)  

روز چهلم شهید حمدالله پیروز

 مرضیه عاصی 
                               
روز ۲۱ بهمن ۵۷، روز چهلم شهید حمدالله پیروز، یکی از" شهدای انقلابِ" شهرمان بود. ساعت ۲ بعدازظهر در مسجد محله‌مان جمع شدیم، تا بعد از مراسم به زیارت قبور شهدا برویم. خانمی از قم آمده بود تا برایمان درباره حکومت طاغوت، صحبت کند. بعد از سخنرانی ایشان، برای برگزاری مراسم چهلم شهید، به طرف شهیدآباد با پای پیاده به راه افتادیم. به قبور شهدا رسیدیم. قبر شهید حمدالله پیروز را گلباران و عطرافشانی کردیم و شعارهایی در مورد شهید و فداکاری‌های او سر دادیم. بعد از ختم مراسم، به طرف شهر برگشتیم. نیمه‌های راه بود که دیدیم عده‌ای از مردم رادیوی کوچکی در دست داشتند و خیلی به گوش خود نزدیک کرده بودند، از آنها سوال کردیم چرا همگی رادیو به دست هستید؟ گفتند، رادیو مرتب می‌گوید، "این صدای جمهوری ایران است". شاید انقلابی‌ها صداوسیما را تصرف کرده‌اند و یا شاید پیروز شده‌ایم. مقداری از راه را که رفتیم، دیدیم مردمی که در شهر مانده بودند، می‌گفتند پیروز شدیم. ما از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدیم و اشک شوق می‌ریختیم و یک شعار جدید ساختیم، می‌گفتیم، "در چهلم حمدالله، پیروز شده روح‌الله". آن‌قدر این شعار را تکرار کردیم تا به مرکز شهر رسیدیم. در آنجا خیلی شادی کردیم. آن‌قدر شعارهای جدید سر دادیم تا شب شد. بعد متفرق شدیم و هرکسی به خانه‌اش رفت. وقتی به خانه‌مان رسیدیم، مرحوم مادرم گفت، نمی‌دانم چه شده که چند ساعتی است که رادیو مرتب می‌گوید، "این صدای جمهوری ایران است"؟ چرا این‌قدر، این جمله را تکرار می‌کند؟ البته آن موقع تلویزیون نداشتیم، من و خواهرم گفتیم، مادر پیروز شده‌ایم و نیروهای انقلابی صداوسیما را تصرف کرده‌اند و این شخصِ گوینده یکی از انقلابیون است. مادرم خیلی خوشحال شد و از شدت خوشحالی، اشک شوق در گوشه چشمانش جمع شد. بعد از نماز مغرب و عشا بر پشت‌بام‌ها رفتیم و شعار"الله‌اکبر، خمینی رهبر"را سر می‌دادیم. آن شب تا صبح همگی خوابمان نمی‌برد، به اتفاقات خوبی که بعدا روی می‌داد، فکر می‌کردیم. فردا صبح یعنی روز ۲۲ بهمن همه به خیابان‌ها رفتیم و شادی می‌کردیم و از ارتش و نظامیان تشکر می‌کردیم و مردم با کمک نیروهای ارتشی، مجسمه‌های طاغوت را پایین آوردند و در شهر هرجا نشانه‌ای از طاغوت و محمدرضا پهلوی و خاندانش بود، را نابود کردیم. ساعت ۲ بعدازظهر بود که به خانه برگشتیم. هیچ‌وقت این روز عظیم، زیبا و ماندگار را فراموش نمی‌کنم.