شهید دکتر مصطفی چمران، مبارز خستگیناپذیر، سیاستمدار برجسته و وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران، از همراهان امام موسی صدر و از بنیانگذاران ستاد جنگهای نامنظم در جریان جنگ ایران و عراق بود. مصطفی در ۱۰ مهر ۱۳۱۱ در منطقه ۱۵ خرداد تهران به دنیا آمد. وی در محله نزدیک پامنار، دوران ابتدایی خود را در مدرسه انصاریه و دوران دبیرستان را در دارالفنون و البرز گذراند.
مصطفی با رتبه عالی به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یافت و پس از دریافت مدرک کارشناسی، برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه برکلی کالیفرنیا، مدرک دکترای خود را دریافت کرد.
مصطفی از همان دوران کودکی به قرآن علاقه زیادی داشت و در کلاسهای قرائت و تفسیر قرآن آیتالله طالقانی شرکت میکرد.
وی از شاگردان مکتب شهید علامه مرتضی مطهری بود و در جلسات آموزشی ایشان نیز شرکت مینمود.
قیام ملت ایران در ۱۵ خرداد، مصطفی را به مصر کشاند تا به تاسیس اولین پایگاه آموزشی جنگهای مسلحانه بپردازد. وی سختترین و به روزترین دورههای پارتیزانی و چریکی را در مصر پشت سر گذاشت.
مصطفی در لبنان به همراه امام موسی صدر، در فعالیتهای فرهنگی، نظامی و چریکی حضور مستمر داشت. وی در لبنان به یکی از چهرههای برجسته سیاسی تبدیل شد و با انقلاب فلسطین پیوند خورد.
وی به دعوت امام در ۳۰ بهمن ۱۳۵۷ به تهران آمد، تا به همراه دیگر یاران واقعی بنیانگذار جمهوری اسلامی، اوضاع کشور ایران را سر و سامان دهد.
چمران پس از شروع غائله کردستان، ارتش و سپاه را به منطقه کارزار اعزام کرد.
برجستهترین فعالیتهای مصطفی در کردستان، در شهر پاوه بود که به همراه شهید فلاحی در محاصره شورشیان قرار گرفت، و پس از مقاومت شجاعانه آنان در زیر رگبار گلولهها و در مقابل هجمه سنگین دشمن، پاوه از نیروهای ضدانقلاب پاکسازی شد.
مصطفی در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ به سمت نماینده امام در شورایعالی دفاع منصوب گردید. وی در اولین دوره از انتخابات مجلس شورای اسلامی نیز به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد.
پس از شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق، چمران به خوزستان رفت و ستاد جنگهای نامنظم را به همراه امام خامنهای راهاندازی کرد.
وی که تجربه مصر و لبنان و فلسطین و کردستان را در پرونده داشت، حالا در خوزستان و در جمع رزمندگان، همه وجودش اشک شده بود. میسوخت و خاکستر میگشت. از خدا میخواست تا در جوارش قربانی شود و از وجود اشکش، غنچهای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه گیرد.
باور داشت که ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است. دقیقاً به همین علت، زمان نمیشناخت. دنبال کار جهادی و انقلابی بود. ارتش، سپاه و نیروهای مردمی را در عرصه وحدت و یکپارچگی برای نبرد با دشمن بعثی آماده میکرد.
چمران مرد میدان عمل بود. برای آزادسازی سوسنگرد، به همراه تعدادی از همرزمان خود به جنگ تانکها رفت و در آن نبرد نابرابر، از ناحیه ران دچار جراحت شد و با غنیمت یک دستگاه نفربر عراقی، خود را به بیمارستان رساند و پس از یک روز بستری، به مقر جنگهای نامنظم بازگشت.
در همان روزها حاج احمد آقا به ستاد جنگهای نامنظم زنگ زد و به چمران گفت: امام میفرمایند دلم برای چمران تنگ شده است!
مصطفی پس از شنیدن این پیام، راهی تهران شد و به محضر مقتدای خود شرفیاب گردید تا در جوار مولایش، بوی عشق را استشمام کند.
در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ چمران برای سرکشی و توجیه رزمندگان، به دهلاویه رفت و در آن منطقه جنگی، از ناحیه پشت سر مورد اصابت ترکش خمپاره ۶۰ قرار گرفت. جراحت چمران بسیار وخیم بود و در مسیر انتقال به بیمارستان، در آمبولانس به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهادتی که عاشقش بود و برایش نگاشت: عشق مرگ را آسان میکند. ترس را برطرف میکند و شجاعت میآفریند. عشق خودخواهی را میکُشد و فداکاری خلق میکند. عشق آرامش میآورد؛ حتی در بحبوحه جنگ، در کشاکش مرگ و حیات، زیر رگبار گلولهها و بمبها، در مقابل هجوم دشمن و خطر مرگ. عشق، سرنوشت آدمی را در آسمانها میخواند. عشق، حیات میبخشد. عشق، حیات را میگیرد و ابدیت تقدیم میکند.
مصطفی چه زیبا سرود:
تو مرا به آتش عشق سوختی
تو مرا در توفان حوادث پرداختی،
در کوره غم و درد گداختی
تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی
و در کویر فقر و هرمان و تنهایی سوزاندی
چمران را ببین که به خدایش چه میگوید: خدایا تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم کردی، تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم!
و حالا در دوران زعامت و وزارت و ریاست، در دوران فرماندهی، در پسا تبیین عشق، مینویسد: من اعتقاد دارم که خدای بزرگ، انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است، پاداش میدهد.
اکنون زمان پاداش است که مصطفی با همه چیز وداع میکند: ای حیات با تو وداع میکنم، با همه زیباییهایت، با همه مظاهر جلال و جبروت، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع میکنم، با قلبی سوزان و غمآلود به سوی خدا میروم و از همه چیز چشم میپوشم.
امام خمینی (ره) پس از شهادت دکتر چمران، در پیامی نوشتند: او با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید. هنر آن است که انسان بیهیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. آن امام همام، یک روز پس از شهادت شهید چمران، در حسینیه جماران فرمودند: چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام، جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد. ما و شما هم خواهیم رفت. مثل چمران بمیرید! همان چمرانی که نگاشت: تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتی شهادت بهخودیخود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد؛ بلکه آنچه مهم است انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزشهای الهی است.
شهید چمران برای همه ما در زندگی و کار علمی و در میدان جهاد و چگونه مردن، الگوست.
امام خامنهای میفرمایند: ما خوشبختانه در محیط زندگی خودمان امروز الگو داریم، الگوهای برجستهای داریم. ما دیگر امروز دچار فَقدِ الگو نیستیم که برویم سراغ فلان آدم تاریخی بیگانه. امروز در زندگی خودمان، جلوی چشم خودمان [الگو داریم.]... شهید چمران یک الگو است. شهید چمران یک دانشمند به معنای واقعی کلمه بود. دانشمند بود، درس خوانده و تحصیل کرده بود؛ امّا یک مبارز واقعی، یک مجاهد واقعی هم بود.
من مظلومترین مادر شهید ایرانی هستم!

پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوملهها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند: به خمینی توهین کن! یوسف این کار را نکرد. به من گفتند: توهین کن! گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچهات را میکشیم! بازهم قبول نکردم. پسرم را بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دستها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند... گفتند: به خمینی توهین کن! باز هم توهین نکردم. من رو با جنازه تکهپاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند. بعد از ۲۴ ساعت در را باز کردند. گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم: من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم. گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم...!
شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری... انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازهاش را کفن کنم. گوشهای از چادرم را جدا کردم و بدن تکهتکه پسرم را گذاشتم داخل چادر... فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...
کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواشیواش رو صورت یوسفم خاک ریختم... به همین خاطر، من مظلومترین مادر شهید ایرانی هستم. به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادند. ما چه قدر پای ارزشهایمان ایستادهایم؟!
شهید یوسف داورپناه
(برای توسل به شهید و شادی روحش سه صلوات بفرستید)