وقتی که از نجف اشرف به شهر قم مهاجرت کردیم، منزل محقّری را در پایین شهر اجاره کردیم و با نهایت فقر و قناعت روزگار میگذراندیم.
زن صاحبخانه، بسیار زن بد اخلاق و سختگیری بود و ایراد فراوانی میگرفت. حتی موقع شستن رخت و لباس، با همسر من دعوا میکرد و میگفت: «رختها را ببرید در کنار رودخانه بشویید تا چاه منزل پُر نشود».
یک روز بر سر این موضوع با همسرم دعوا و سر و صدای بسیار کرد، من حوصلهام سرآمد و دلتنگ شدم و قلبم پریشان شد.
چارهای نیافتم جز اینکه با آن حالت پریشان برخاسته، به حرم حضرت معصومه (علیها السلام) مشرّف شوم و با آن حضرت راز و نیاز کنم. پس از سلام و زیارت و نماز، متوسّل به آن حضرت شده، آن بزرگوار را به درگاه خداوند شفیع قرار داده، عرض کردم: «بیبی جان! من میهمان تو هستم و به آستان تو پناه آوردهام، از خدا بخواه که مرا از این گرفتاری مستأجری خلاص کند.» دعا و گریه کرده، برگشتم.
چند روزی نگذشته بود که نامهای از عمویم، از شهر تبریز به دستم رسید؛ نامه را خواندم و دیدم نوشته: من نذر کرده بودم اگر حاجتم روا شود، برای یک طلبهای که در قم درس میخواند و خانه ندارد، یک باب خانه بخرم، اکنون حاجتم روا شده، خواستم به نذرم وفا کنم و چون دیدم شما نیز خانه ندارید، ترجیح دادم که پول خانه را به شما بدهم؛ لذا مبلغ ششصد تومان حواله دادم که بروید در بازار قم، از حاج محمدحسین یزدی، تحویل بگیرید. بدین وسیله خداوند از برکت حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) ما را از گرفتاری مستأجری خلاص کرد.
منبع: کرامات حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام)، ص 40