دل دنیایی نداشت! یادی از عارف یزدانی استاد اخلاق آیتالله احمدی میانجی
حمید احمدی
نوشتن از نادره مردان روزگار، صاحبدلی قلمزن میطلبد که از راقم این نوشته بس فراتر است.
لیک میدانم در گفتن از یک بزرگ، فرو گذاشتنِ حقِ آن بزرگ است و مرا نَسزد به این فرا دستی.
و نیز واقفم که پروای خطر کردن فردی مثل من در بحر بیکرانه همچون استاد، نشانه دریا ناشناسی است!
نوشتن از آن عارف بزرگ و بصیر به صاحب رقمی نیاز است که پشت پرده نیاز را نیز دیده و به رمز و راز نظری افکنده تا به ظواهر نغمهساز نکند. اما برای دل خویش رقم میزنم که در این ایام در احوالات ایشان و آثارش کنکاشی داشته و بسیار گفتار و رفتار و چهره نورانیاش مرا فرا گرفته و به خود مشغول داشته است. شاید قلم زدن در باره آن شخصیت که با تحمل رنجها در پی عمری کوشش و کشش، بر طریقت شریعت معصوم زیست، آرامشبخش و بخش اندکی از ادای دینی باشد که بر همه ما دارد؛ لذا آهنگ آن کردم که چند سطری از چهره و ابعاد آسمانی آن استاد و فقیه مجاهد و عالم ربانی که برکت وجودیاش در افقی وسیع، محسوس و مشهود است، رقم زنم.
آنچه بیش از همه در وجودش متبلور بود و موج میزد، گوهر یقین بود. اعتقادش به آمیختگی یقین و اقدام از نوع تصور نبود؛ بلکه تصدیق محض بود، و در سالهایی که در مدرسه منتظریه (حقانی) و در سفرهای تابستان به مشهد و چه در جلسات وعظ و محفل و مجالس مسجد کوچک در بازار قم، جز یقین بیشتر به درستی اقدام و شور روزافزونتر در اعتلای آن استشمام نکردهایم که در این نوشته مجالی برای بیان و تقریر آن نیست و آن را به نوشتهای دیگر وا مینهم.
اما در این سطور از او مینویسم که لحظه و نفسی را از دنیا در کار آخرت وا نمینهاد!
"حضرت آیتالله میرزا علیآقا احمدی میانجی رضوانالله تعالیعلیه" که با نَفَس سحرانگیزش و با گفتار و رفتار نرم همراه با دنیایی از ادب و فروتنی، در طالبان معنا و حقایق، بذر نشاط و امیدی میکاشت که شوق پرواز میداد و نگاهشان را عمق میبخشید.
آنان که خوشهچین محضرش از آن محافل و جلسات بودند، به آنچه از ماورای این نشئه با یقین و باور ژرفش باز میگفت، پایکوبان و دستافشان غرقه میشدند. بیسبب نبود که هرکه بدان جلسات در مدرسه منتظریه (حقانی) و شهیدین یا در مسجد رفیع امتداد یافته تا عرش و محدود و کوچک در کوچه باریک در سه راه بازار قم، وارد میشد و پس از ساعتی که برون میشد، گویی بار سنگینی از تعلقات و پایبستها را در لنگرگاه امن به زمین نهاده و سبکبار و شاداب به دنیایی از عالم مجردات درآمده است.
چنانکه خود در مصاحبت با روزگار، جسمش در دنیا بود؛ اما طائر روحش به تعلیق و وابستگی به محلی اعلا و فراتر از دنیا در پرواز بود.
مردی که زهد و ناوابستگی وی به دنیا در عواطفش سرشته بود و به راستی مصداق کلام حضرت امیر علیهالسلام بود که فرمودند:
«دوستان خدا همان کسانیاند که در زمانی که مردم به ظواهر دنیا مشغولاند، به باطن آن نظر میکنند». (حکمت ۴۲۴)
تشعشع روحیاش در جلسات درس و مجالس مسجدش علاوه بر دیگر ابعاد وجودی او، تأثیرگذار و روحنواز بود. از پاراستگی، ادب، رفتار محترمانه، تواضع و صمیمیتی که داشت تا بیانات عمیق و عالمانه و از نگاهش که خاص خودش بود.
خیلیها بعد از درک محضر و حضور در جلسات اخلاق و موعظهاش، تا مدتها جلوههای دنیایی و رنگ و ریب فریفتگیهای آن را در چشم نمیگرفتند و در مستی مِی نابِ گفتارش غرقه بودند!
در زهد و سادهزیستیاش گوهر والای دیگری را نیز پنهان کرده بود و آن بیریایی زاهدانهاش بود و این خود مرتبت بالاتر از زهد است.
لذا بیادا و اطوار زیست.
نه تنها به دنیا دل نداشت که اصلاً دل دنیایی نداشت و درهمی و قدمی را از دنیا در کار آخرت وا نمینهاد!
در مسجد کوچک و نورانیاش در ایامی که جبههها نیازمند کمک مردم بود، او با نفس قدسیاش صاحبان دِرَم و مِکنت را به واهبان کَرَم بدل میساخت.
حضورش در تشیع پیکرهای پاک شهدا و عالمان و مجالس نکوداشت، هیچگاه از تقویم تحفظ وی حذف نمیشد و نمیافتاد!
البته در همه این حضورها به روش زاهدانه خود مقید بود و خود را در میان جمعیت پنهان میکرد تا از تشریفات نشستن در جایگاه ویژه و صدر مجالس، مصون بماند. روح متواضع، افتادگی، روی خوش به مردم و بیتقیُّد به برخی آداب غیر ضروری، وقار خودساخته و خیال پرداخته را به مسلخ رندی و درویشی رفتار خود میسپرد.
مرده زنده نمیکرد؛ اما از مردن دلها، با کلمات نورانیاش جلوگیری میکرد.
ذکر و وِرد به کسی نمیداد؛ اما آب حیاتبخش نَفَسش را لحظهای از روح و جانِ نفس بریدگان در وادی تردیدها و سرگردانیها دریغ نمیداشت!
همه کشف و کرامت استاد زیستن آدمی گونهی او بر سیره و سلوک معصومان علیهمالسلام بود و همین!
علاوه بر آن که خود زاهدانه و بس ساده میزیست، جای جای و مکرر، به زندگی بزرگان و ابدالی اشاره میکرد که در فخر فقر و عزِّ قناعت، دولت گزیده بودند و مُلک درویشی را به درگه این و آن، بیآبرو نکرده بودند.
ما آبروی فقر و قناعت نمیبَریم
با پادشاهان بگوی که روزی مُقدّر است
همچون عالمان ربانی در مُلکت معنوی خویش منیعالطبع و جان سیر بود؛ لذا هماره بر سر سفرهی دنیا، گرسنه مینشست و نیم سیر بر میخاست و یک پهلو بر مرکب دنیا مینشست و مقتصدانه توسن میتاخت!
هرگز در زندگیاش بر مرکب تنعم و تلذُّذ دنیا دو پهلو ننشست؛ بلکه هماره آماده بود تا با بانگ اجل بیدرنگ، از راهوار دنیا به پایین جهد و نردبان آخرتش را فرا رود! قدسالله نفسه الزکیه و روحه العزیز
قلیل الاعتبار
زهرا نجاتی

امروز تولد ۵۰ سالگیمه، نه شوهر نه فرزند! این کیک رو خودم پختم، شاید باورش سخت باشد؛ اما این آرزوی خیلیهاست. فکر میکنند اگر جوان ماندند، اگر ازدواج نکردند، اگر ترکهای بارداری، شکمشان را زشت نکرد، اگر مدارج علمیشان را دانه دانه قاب کردند، اگر درآمد ماهانهشان خدا تومن شد، پس بردهاند.
در این میان نیازها سر جایش هست و به قول بهاره رهنما مردها و کسانی ممکن است بر سر راه آدم بیایند که لزوماً همسر نیستند، امتحانی هستند.
این خانم تنها کسی نیست که به این نتیجه رسیده، حتی عمو پورنگ که جوانیش را پای مادرش ریخته، گوگوش و چندین زن و مرد ایرانی دیگر، در مصاحبههایشان، اعتراف کردهاند اگر به گذشته برگردند، این بار به موقع و درست ازدواج میکنند. اما مشکل در «قل الاعتبار» است.
مشکل این است که بعضیمان عادت کردهایم همه راههای احتمالی را تا تهش برویم، بعد سرشکسته برگردیم و به خودمان و سرنوشتمان فحش دهیم و با خدا قهر کنیم و نفرین راهی سرزمینمان کنیم.
کاش بتوانیم به نسل جدید، بیاموزیم ازدواج به موقع، فرزندآوری به موقع، در کنار تحصیل و حتی اشتغال همه ممکن است به شرط اینکه علم و فرهنگ و اعتقادمان را از ضد فرهنگها نخواهیم و در دین کامل و فرهنگ اصیل ایرانی جستجو کنیم.
آن وقت مثل پدر و مادرهایمان و اهل بیت (علیهم صلوات الله)، پنجاه سالگی پرشکوهی در جمعی از نوادگان و نسل کوثرمان خواهیم داشت، به جای اینکه از تنهایی شکوه کنیم. به یزدان که گر خرد باشدمان.