امام حسین علیه‌السلام: ای مردم! در کسب صفات زیبای اخلاقی بکوشید و برای به دست آوردن این سرمایه‌های معنوی شتاب کنید.  (کشف الغمه، ج ۲، ص۳۰) 

جنگِ ناگهانی و مواجهۀ لحظه‌ای؛ امام خامنه‌ای چه کرد؟

مهدی جمشیدی

 

۱. چالش خلأ فرماندهان. در فاصله زمانیِ بسیار اندک، بسیاری از فرماندهان نظامی ایران، ترور شدند؛ اتفاقی که قابل‌پیش‌بینی نبود و ناگهان، همه معادلات را درهم ریخت و ایران را با وضعیّت فقر فرمانده روبرو کرد. کافی‌ست تصوّر کنیم که جنگ، به راه افتاده؛ اما از آن سو، فرماندهانی در میان نیستند که بتوانند طرحی برای مواجهه و مقابله درافکنند. ما به‌صورت دفعی و لحظه‌ای، درگیر جنگی شدیم که در نقطه آغاز آن، عالی‌ترین مقامات نظامی‌مان را از دست دادیم. در این ساعاتِ حسّاس بود که آیت‌الله امام خامنه‌ای، بی‌درنگ و در همان لحظه‌های نخست، با انتصابهایی که انجام دادند، ساختار نظامی ایران را از لحاظ انسانی، دوباره بازسازی کردند. در اینجا بود که چالش مهمِ خلأ فرماندهان، علاج گردید و مقدّمه برای تهاجمِ متقابل، فراهم گردید. هر نوع تعلل و تأخیری در این باره، زمان را از ایران می‌گرفت و به رژیم صهیونی، امکان پیشروی می‌داد.

۲. چالش حضور عینی. جامعه، درگیر یک جنگِ واقعی شده بود و سعی می‌شد این‌گونه وانمود شود که آیت‌الله امام خامنه‌ای، در میدان و عرصه نیستند و به پیام مکتوب، بسنده کردند؛ اما ایشان، در ساعات پایانیِ همان روز نخست، در جلوی دوربینِ تلویزیون ظاهر شدند و به‌جای حضور متنی، حضوری تصویری را ترجیح دادند. ایشان باید به‌صورت عینی، دیده میشدند تا جامعه، باور و اعتماد و اطمینان خود را از دست ندهد و گمان نکند که بی‌پناه، رها شده است. این عینیّت، نشان داد که ایشان هست و در پسِ پرده، ننشسته است.
۳. چالش ذهنیّت جامعه. بازی رسانهای در فضای روایتیِ دشمن ساخته، فکر و باطن جامعه را آزار می‌داد و این‌گونه القا می‌کرد که کار از کار، گذشته و نظام ایران، در اثر شوکِ مهلکی که به آن وارد شده است، دیگر توان برخاستن و خودترمیمی ندارد و به‌احتمال قوی، به سرنوشت دولت سوریه دچار خواهد شد. این گمانه‌ها، بسیار از واقعیّت، دور هستند؛ اما قدرت رسانه و بازی روایت را نباید ساده انگاشت. ذهنیّت‌ها و پنداشته‌های اجتماعی در اثر همین شگردها و القاهای رسانه‌ای، ساخته ‌و پرداخته می‌شوند و جامعه، ناگهان خود را تنها و گرفتار و پریشان می‌بیند و روحیه خویش را می‌بازد. در اینجا بود که آیت‌الله امام خامنه‌ای در گفتگوی تلویزیونی‌شان با جامعه، آن‌چنان قاطع و مصمّم سخن گفتند که توانست به جامعه، اعتمادبه‌نفس بدهند. سخنان ایشان، کوتاه بود؛ اما چه در چهره ایشان و چه در لحن ایشان و چه در ادبیات ایشان، حماسه و حرارت و شور و قدرت و جسارت، موج می‌زد. در عمقِ نگاه ایشان و به‌خصوص در چشم‌ها، خشم و قاطعیّتِ فراوانی نشسته بود که با آرامش و اطمینانِ یک رهبر معنوی و دینی، درآمیخته بود. لحن ایشان نیز، همچون یک فرمانده که آماده است و رزم‌جامه به تن کرده، به‌شدّت فضای گفتار را به‌سوی مقاومت، سوق می‌داد و اما واژه‌ها و جمله‌ها، همگی از بُرندگی و تیزی و ستیز حکایت می‌کردند؛ گویا ایشان شمشمیرِ آخته در دست گرفته و مترصدِ نشاندنِ زخم بر پیکر دشمن هستند. این ترکیب، حس امید و انگیزه و گشودگی را در مخاطب ایجاد می‌کرد و او را از تزلزل و تردید، می‌رهانید. آن اطمینان و قاطعیّت درونی، این‌طور تمام‌عیار و مثال‌زدنی، در جنبه‌ها و لایه‌های مختلف گفتار ایشان نمایان شده بود.
۴. چالش تصمیم نهایی. اینک ایران در موقعیّت تازه و عجیبی قرار گرفته بود که باید آن را معنادار و موجّه می‌کرد. آیت‌الله امام خامنه‌ای در این گفتار، آشکار تعبیر جنگ را به‌کار بردند و گفتند رژیم صهیونی، جنگ را آغاز کرد؛ این یعنی هم ما آغازگر نبودیم و هم تهاجم دشمن را به کمتر از جنگ نمی‌کاهیم. اما در برابر این وضعیّت پیچیده و ناگهانی، نباید کلّی و مبهم سخن گفت و اراده خود را آشکار نکرد و تصمیم را به ساعات و روزهای بعدی واگذار کرد. ازاین‌رو، آیت‌الله امام خامنه‌ای، مجال ندادند که نوع مواجهه، در ابهام و تعلیق قرار بگیرد و جامعه، پریشان و سرگردان باقی بماند؛ بلکه با کاربست تعبیر جنگ، مقدّمه‌ای را فراهم کرد که نتیجه آن، حدس‌زدنی بود؛ ایران به هیچ رو، مماشات و تعلل نخواهد کرد؛ بلکه پاسخی به رژیم صهیونی خواهد داد که آن‌ها را دچار بیچارگی کند. کلمه بیچاره، حاکی از اوج استیصال و سرگشتگی است و مقصود ایشان این بود که آن‌چنان مواجهه‌ای خواهیم داشت که رژیم صهیونی، در بن‌بستِ مطلق گرفتار بشود و راه مفرّی نیابد. چندی پس از انتشار این پیام، حمله ایران آغاز شد و این تقارن نشان داد که فرمانده مستقیم این جنگ، شخص آیت‌الله امام خامنه‌ای است.