

محمد جعفری
در دوره دوم خرداد، شاهد بودیم که عدهای که هیچ اعتقادی به احکام و قوانین اسلام در بُعد اجتماعی خصوصا مقوله حدود و تعزیرات و جهاد نداشتند و البته جرئت مقابله صریح با قرآن و اسلام را هم نداشتند، حضرت آیتالله مصباح را به عنوان نظریهپرداز خشونت، مطرح کرده و ایشان را آماج حملات و تهمتهای خود قرار دادند! در واقع اینان، کینهها و احقاد خود از دین را بر سر یک عالم دینی مجاهد که جز بیان احکام صریح و قطعی اسلام دغدغهای نداشت، خالی میکردند و بدینسان بیاعتقادی و بیباوری خود را با این عقدهگشایی آشکار میکردند. امروزه برخی تصور می کنند که مهدی نصیری به نظریه انسداد جمهوری اسلامی رسیده است و این که این نظام، کارآمدی و کارآیی خود را از دست داده! اما گویا عصر حیرت او را نخواندهاند که او نه به انسداد انقلاب و نظام، بلکه به عدم ضرورت اجرای احکام اجتماعی اسلام و بلکه به انسداد دین و دیانت رسیده است، اما گویا با خودش تعارف دارد و یا جرئت ندارد که با اسلام به صورت صریح مخالفت نماید؛ لذا نان خود را در بحث قرائتها می جوید. او عادت دارد که هر وقت خواست، دین و احکام متعالی اجتماعی آن؛ مانند حجاب و حدود و الزامات قانونی و حکومتی آن را به سخره بگیرد، پای استاد مصباح را به میان آورد و با برچسب قرائت خشن از دین، روایت رحمانی و التقاطی خود را به عنوان اسلام ناب و البته با چاشنی حیرت، به خورد مخاطب بدهد. طرفه آن است که وی مدعی است که در عصر غیبت، ما به درک قطعی از اسلام و قرآن نمی رسیم؛ ولی با تمام ظرفیت از نگاه لیبرالی و سکولار خود، به عنوان یک قرائت سلیم و صحیح و قطعی از دین، دفاع می کند و رکن همه آموزه های دینی را اومانیسم غربی می داند!