

حامد عبداللهی
خاطره درسآموزی از دوران صدارت و وزارت میرزا محمدتقی خان فراهانی، ملقب به «امیرکبیر» در کتابهای تاریخی نقل شده که روایت آن به همان قلم قجری، خواندنی است؛ اما به جهت اختصار، بازنویسی میکنم: «روزگاری پیرمردی نیازمند، از گروهی بزرگان زمانه، درخواست یاری میکند و آنان سکههایی بدو میبخشند. در مقابل، آن مرد فقیر، داستان خود را بر ایشان تعریف میکند و میگوید: من، جوان که بودم، در اصفهان، دواتگری میکردم و ظروف فلزی میساختم. حاکم اصفهان، چهل دواتگر را فراخواند و مرا از میان ایشان برگزید و نزد اتابک امیرنظام (امیرکبیر) به تهران فرستاد. امیر دستور داد سماوری روسی آوردند و خود در آن آب و آتش ریخت و آب به جوش آمد. من تا آن زمان، سماور ندیده بودم. امیر گفت میتوانی سماوری مانند آن بسازی؟ گفتم: آری! گفت: اگر بسازی، امتیاز این صنعت را به تو میدهم. هزینهای به من داد و من در همان تهران، در عرض یک هفته، سماور را ساختم. امیر، هر دو سماور را دید و آفرین گفت و گفت: در فلان روز، به دیوان خانه بروم و با عتاب، خطاب به امیر که در جمع اشراف و اعیان نشسته، بگویم: اینگونه با صنعتگران مملکت رفتار میکنی که ملتفت من نمیشوی؟ همین کار را کردم و امیر از من عذرخواهی کرد و گفت: هزینه و مزد این سماور چند شد؟ گفتم: سه تومان. به منشی دستور داد امتیاز ساخت سماور را برای 15 سال به نام من بنویسد و حق فروش بیش از سه تومان و نیم نداشته باشم و حاکم اصفهان، زمین و عمارتی برای کارخانه در نظر بگیرد و ابزار کار را تأمین کند. همین شد و کارگزار حکومت، هزینه کرد و رسید دویست تومانی از من گرفت تا به دیوان بدهد. با استادان و کارگران، مشغول شدیم و اجزای صد سماور را ساختیم. در حال اتصال قطعات بودیم که دو کارگزار حکومت آمدند و رسید دویست تومانی را آورده و پولش را خواستند! اعتراض کردم. من را کتک زدند و به امیر نظام، بد و بیراه گفتند! دانستم که اوضاع دگرگون شده و دیگر امیری به کار نیست»