اینجا مفسرین بحثی را طرح کردهاند که «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیوةَ» یعنی چه؟ خدا، هم مرگ را آفرید و هم حیات را. حیات امری است وجودی، قابل آفرینش هست؛ مرگ نیستی است، فقدان حیات است، نیستی که دیگر قابل آفرینش نیست. مثل این است که ما نور داریم و سایه؛ سایه همان نبودن نور است، یک امری نیست که قابل خلق و ایجاد باشد. پس چطور در اینجا این تعبیر آمده است که «ألَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیوةَ»؟ این سؤال دو جواب دارد؛ یک جوابش این است که به اصطلاح میگویند:
عدمها و نیستیهایی (فرضاً مرگ نیستی باشد) که از نوع عدم و ملکه است، باز قابل آفرینش است؛ ولی به تبع.
جواب دیگرش این است که مرگ در بیان قرآن، صرفاً نبودِ حیات و نیستی نیست؛ بلکه مرگ تطوّر است، یعنی انتقال از نوعی از حیات به نوع دیگر از حیات است. در واقع تولدی است از حیاتی به حیات دیگر. این را مخصوصاً در سوره «اذا وَقَعَ» اجمالاً یادم هست که مفصل بحث کردیم، و در آن آیه صراحت بیشتری داشت، با یک نکاتی که آنجا عرض کردیم. آیه این بود «نَحْنُ قَدَّرْنا بَینَکمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبوقینَ. عَلی انْ نُبَدِّلَ أمْثالَکمْ وَ نُنْشِئَکمْ فی ما لاتَعْلَمونَ» ما مرگ را مقدّر کردهایم، مرگ قضا و قدر ماست، تقدیر ماست. مرگ یک ضرورتی که از روی یک امر چارهناپذیری [باشد]، یک فنایی که دیگر چارهناپذیر باشد نیست. ما در این جهت مغلوب نیستیم (یعنی از روی اراده و از روی غلبه خود این کار را کردیم) که شما را به مثل شما تبدیل کنیم (گفتهاند این اشاره به همان مسئله حرکت جوهریه است؛ مخصوصاً ملاصدرا در تفسیر سوره واقعه در اینجا داد سخن داده است) و شما را انشاء کنیم و به وجود بیاوریم و منتقل کنیم در جهانی که آن جهان را نمیشناسید؛ یعنی این مرگ که از نظر شما که در این دنیا هستید، فنا و نیستی و تباه شدن است، در واقع و نفسالامر، نیستی و تباه شدن نیست؛ بلکه انتقال از نشئهای به نشئه دیگر است.