به علت درد پایی که آیه الله بروجردی داشت، همراه ایشان سفری به آب گرم محلات کردیم و چند روزی در آنجا توقف کردیم. چون مردم فقیر و مستضعف آن ناحیه از تشریففرمایی آقا آگاه شدند، برای زیارت ایشان و استفاده از وجود ایشان، به آن محل زیاد آمده بودند. یک روز آقا دستور دادند چند رأس گوسفند خریداری شده و کشتند و گوشت همه را بین فقراء قسمت کردند و مقدار کمی نگه داشتند. موقع نهار، سه سیخ کباب پخته و در میان سفره نهادند که آقا میل بفرمایند. ولی آقا نان با ماست و چند عدد خیاری که در سفره بود میل میفرمودند و هیچ توجهی به کبابها نداشتند. عرض کردند: آقا! گوشت تمام گوسفندها را بین فقراء قسمت کردیم و اگر سهم سرانه هم حساب کنیم، این مقدار سهم شما است؛ چرا میل نمیفرمایید؟ فرمود: غیر ممکن است از کبابی که بوی آن به مشام فقراء رسیده من میل نمایم. پس ما هم بواسطه احترام ایشان نخوردیم تا آنکه آن کبابها را بردند به فقرای مجاور دادند.