امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

نگاهی به ترس‌های سیاسی محمدرضا پهلوی؛

چرا شاه از نخبگان قدرتمند دوری می‌کرد؟

سیدهاشم منیری 

 

به نوشته پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ دهه‌های 1330 و 1340 در تاریخ ایران با دوره‌ای از نوسانات سیاسی شدید و تغییرات عمده همراه بود. محمدرضا پهلوی که در سال 1320 پس از تبعید پدرش، رضاشاه، به قدرت رسید، با چالش‌های متعددی مواجه بود. در این میان، نخست‌وزیری مانند محمد مصدق با اجرای سیاست‌های ملی‌گرا و مردمی، به‌ویژه ملی کردن صنعت نفت، محبوبیت زیادی پیدا کرد؛ همچنین، در دهه 1340، با حضور حسن ارسنجانی، معمار اصلاحات ارضی، تغییرات گسترده‌ای در ساختار اجتماعی و اقتصادی کشور به‌وجود آمد. این تحولات، تأثیر زیادی بر روابط قدرت میان شاه، مصدق و ارسنجانی برجای گذاشت و نقش مهمی در تقویت یا تضعیف «اقتدار» محمدرضا پهلوی داشت؛ در واقع فروپاشی و یا ترس درونی شاه از دیگران، تأثیر بسزایی در حلقه قدرت و سازوکارهای اجرایی برجای گذاشت. به همین مناسبت، در این مقاله ابتدا زمینه‌های تاریخی این مسئله توصیف و پس از آن رفتار و روابط قدرت بین این افراد تحلیل شده است.
 تقابل سلطنت و ملی‌گرایی
محمد مصدق، یکی از چهره‌های سیاسی بنام دوره سلطنت محمدرضا پهلوی بود که به‌ویژه در دهه 1330 با سیاست‌های ملی‌گرایانه‌اش، رهبری جنبش ملی شدن نفت را در دست گرفت. مصدق، به‌عنوان یک سیاستمدار دموکرات و ملی‌گرا، به‌شدت به مبارزه با نفوذ خارجی و حمایت از استقلال ایران معتقد بود. یکی از دلایل اصلی ترس و وحشت شاه از مصدق، محبوبیت فراوان او در میان مردم بود که به‌ویژه پس از ملی کردن صنعت نفت و موفقیت‌های اقتصادی و سیاسی اولیه‌اش، بیشتر شد. مصدق داشت پُرقدرت پیش میرفت و شاه که در آن زمان هنوز به‌طور کامل نتوانسته بود اقتدار خود را تحکیم کند، از افزایش محبوبیت و قدرت مصدق نگران بود و می‌ترسید که این مسئله به کاهش قدرت سلطنت منجر شود. پاشنه آشیل او، سلطنت و پایداری در قدرت بود؛ ازاینرو، بنا به گفته ماروین زونیس، شاه هنگام عزل مصدق از نخستوزیری، از نظر روانشناسی سیاسی با برجستهکردن همانندسازی خود با پدرش (رضاشاه) در اقامتگاه رامسر که او بنا کرده بود، قدرت لازم را برای این تصمیم سرنوشتساز فراهم کرد. محمدرضا تا پایان عمر همیشه از افراد قدرتمند، محبوب و بانفوذ ترس و وحشت داشت. 
از جهت دیگر، در حالی ‌که شاه به دنبال گسترش نفوذ خود در عرصه سیاست بود، مصدق معتقد بود که سلطنت باید به‌عنوان یک «نهاد نمادین» و غیرسیاسی باقی بماند. این تقابل به تنش‌های زیادی بین این دو شخصیت بهویژه در انتخاب وزیر جنگ منجر شد. محمدرضا پهلوی که ارتش را ستون فقرات سلطنت خود می‌دانست و آن را برای حفظ سلطه خود بر جامعه نیاز داشت، در تعیین وزیر جنگ مخالفت و مقاومت کرد و سرانجام ترس او از مصدق به کودتای 28 مرداد و سقوط دولت منجر شد. تفسیر این رویداد نشان میدهد محبوبیت مصدق تا چه حد می‌توانست تهدیدی جدی برای قدرت شاه باشد. در واقع، محمدرضا پهلوی از این مسئله هراس داشت که اگر قدرت مصدق و جنبش ملی‌گرایی ادامه پیدا کند، ممکن است سلطنت به‌طور کامل متزلزل شود و سقوط او را در پی داشته باشد.
از جهت دیگر، پافشاری مصدق بر «اجرای قانون» و «قانونگرایی»، با خوی دیکتاتوری پهلوی در تضاد بود. مصدق بر اجرای قانون اساسی مشروطه ایران تأکید داشت و می‌خواست قدرت پادشاه را در چهارچوب قانون محدود کند؛ اما در نهایت، محبوبیت حاصل از ملیشدن صنعت نفت و قطع روابط سیاسی با انگلیس، مصدق را در دام کودتا گرفتار کرد.
محمدرضا پهلوی پس از کودتای 28 مرداد و بازگشت به قدرت، به‌تدریج شروع به تقویت اقتدار خود کرد و در دهه‌های 1340 و 1350 به اوج قدرت رسید. بااین‌حال، رفتار او به‌ویژه در دهه‌های پایانی حکومتش، از نشانه‌های خودبزرگ‌بینی و تمایل به حکومت مطلقه برخوردار بود. او خود را «شاهنشاه» و «آریامهر» می‌نامید و در مراسم‌های مختلف از عظمت و شکوه تاریخی ایران سخن می‌گفت؛ در حالی ‌که از نظر سیاسی و اجتماعی شاه تا حدی توانسته بود قدرت خود را تحکیم کند؛ اما بسیاری از تحلیلگران معتقدند که این خودبزرگ‌بینی، ناشی از عدم درک واقعی از وضعیت جامعه ایران بود. بسیاری از مردم و نخبگان سیاسی کشور به سیاست‌های شاه انتقاد داشتند و گسترش نارضایتی‌ها در دهه 1350 زمینه‌ساز وقوع انقلاب اسلامی شد.
 او با استفاده از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی مانند ساواک، هرگونه اعتراض و مخالفت سیاسی را سرکوب می‌کرد و سعی داشت با «اصلاحات» اقتصادی و اجتماعی مانند انقلاب بهاصطلاح سفید، مشروعیت خود را افزایش دهد؛ اما بی‌توجهی به مطالبات واقعی مردم و تکیه بیش از حد به حمایت خارجی، باعث شد خودبزرگ‌بینی او به‌تدریج غیرمعقولانه به نظر برسد؛ ازاینرو لازم است جایگاه و نقش حسن ارسنجانی در مسئله اصلاحات ارضی و روابط قدرت بین شاه و بزرگمالکان  تبیین شود.
معمار تغییرات اجتماعی
یکی از دیگر شخصیت‌های مهم دهه 1340 که تأثیر زیادی بر ساختار قدرت در ایران داشت، حسن ارسنجانی بود. او به‌عنوان وزیر کشاورزی و معمار اصلی اصلاحات ارضی، تلاش کرد ساختار مالکیت زمین در ایران را تغییر دهد و قدرت فئودال‌ها و زمین‌داران بزرگ را تضعیف کند. اصلاحات ارضی یکی از بخش‌های اصلی انقلاب بهاصطلاح سفید بود که توسط شاه اجرا شد و هدف آن، توزیع عادلانه‌تر زمین و افزایش تولید کشاورزی بود.
 محمدرضا پهلوی در ابتدا از اصلاحات ارضی ارسنجانی حمایت کرد؛ زیرا این اصلاحات می‌توانست پایه‌های قدرت فئودال‌های محلی را که رقیبی برای قدرت سلطنت به شمار می‌آمدند، تضعیف کند و عملاً باعث حذف اصطلاحاتی نظیر فئودال، اعیان، اشراف و عمدهمالک شود؛ اما در عین حال، شاه از قدرت و نفوذ ارسنجانی نیز هراس داشت. ارسنجانی به‌عنوان یک اصلاح‌طلب رادیکال، ممکن بود به دنبال تغییرات سیاسی و اجتماعی بیشتری باشد که می‌توانست سلطنت را تحت فشار قرار دهد. به علاوه، ارسنجانی دوستی نزدیکی با دشمن پهلویها، یعنی قوامالسلطنه، داشت و همواره به نفع دیپلماسی انگلیس فعالیت می‌کرد. وی در دهه 1340 با نزدیک شدن به مقامات آمریکایی، همچنان سیاست انگلیسیها را مبنای کار خود قرار داد که از این جهت، با سیاستهای کلان شاه مغایرت داشت. ازاینرو، ترس شاه از ارسنجانی نیز ناشی از این بود که او نمادی از اصلاحات عمیق و گسترده بود که می‌توانست به تغییرات عمده‌ای در «ساختار قدرت» ایران منجر شود.
 اگرچه گام‌های اولیه اصلاحات ارضی به موفقیت‌هایی در بهبود وضعیت کشاورزی و توزیع زمین انجامید؛ اما در نهایت، ترس محمدرضا پهلوی از افزایش قدرت ارسنجانی باعث شد او را از قدرت کنار بگذارد. از این جهت، هنگامی که طرح اصلاحات با شتاب و قدرت به سمت انقلاب اجتماعی و اصلاحات ارضی به پیش میرفت، مخالفت شاه را که خود یکی از بزرگترین فئودالهای کشور به شمار می‌آمد، برانگیخت. ارسنجانی در گفتگو با جیمز بیل، درباره خواست و هدف باطنی شاه از اصلاحات اجتماعی چنین اظهارنظر کرده است: «شاه، خود بزرگترین مالک در ایران است. او به اصلاحات ارضی از جنبه منافع شخصی نگاه میکرد. پشتیبانی از این طرح تا آن حد بود که برای او اعتبار و محبوبیت فراهم سازد». اما وقتی شاه از شهرت و محبوبیتی که وزیر کشاورزی او در جامعه کسب کرده بود باخبر شد، خشمگین گردید و او را از کار برکنار کرد.
از سوی دیگر، پیشینه ارسنجانی وی را بهعنوان یک تهدید بالقوه نمایان میکرد. ارسنجانی در سال 1323، روزنامه دست چپی «داریا» را منتشر میکرد که سلطنتطلبان آن را روزنامه‌ای «جمهوریخواه» و خطرناک تلقی می‌کردند. افزون بر این، اجرای برنامه اول اصلاحات ارضی، صرفنظر از نتایج زیانبار آن برای جامعه، به «بیدار کردن طبقه کشاورز» ایران و آشنا ساختن کشاورزان به حقوقشان کمک بسیاری کرد. این دو مؤلفه بر روی هم، ترس شاه را از او برانگیخت.
 نتیجه: روابط قدرت بین محمدرضا پهلوی، محمد مصدق و حسن ارسنجانی نشان‌دهنده تعامل پیچیده بین سیاست، اصلاحات و سلطنت در دهه‌های 1330 و 1340 بود. شاه در این دوره‌ها با چالش‌های متعددی از سوی نخبگان سیاسی و اجتماعی مواجه بود که به دنبال تغییرات عمده‌ای در ساختار سیاسی و اجتماعی کشور بودند. ترس و وحشت شاه از مصدق و ارسنجانی، از حساسیت بالای او نسبت به هرگونه تغییر و اصلاحاتی حکایت می‌کرد که ممکن بود قدرت سلطنت را تضعیف کند. از سوی دیگر، خودبزرگ‌بینی و اعتماد بیش‌ازحد محمدرضا پهلوی به قدرت و حمایت خارجی، باعث شد او نتواند به‌درستی نیازها و مطالبات واقعی جامعه را درک کند و همین مسئله در نهایت به سقوط حکومتش منجر شد.
 
تاریخ در تصویر
سازمان هوافضا در زمان شاه!  (کارت دریافت سهمیه تریاک)