من در سفر همدان که در دو سه روز، سه چهار روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامهای به من دادند از یک خانمی که یکتکههایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونههای بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست؛ اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است.
این خانم در نامه، بعد از آن که اظهار ارادت فراوانی به امام و به مسئولین کردند و میگویند: همسرم و پسرهایم در جبهه بودند و خواهند بود، اظهار شرمندگی کردند که خودشان نمیتوانند - این خانم - در جبهه شرکت بکنند. بعد میگویند که من دو عدد انگشتر ناقابل که تمامی زینت من است و مقداری پول که ماهها آن را جمع کردم و میخواستم برای بچههایم لباس گرم زمستانی بگیرم که نیاز داشتند، ولی شرم دارم که امام عزیزم پنجاه رزمنده را در سه ماه خرج دهد، من هم باید همینها را که هستی و مالم هست، بدهم برای رزمندگان.
بعد از یک مقداری اظهار شرمندگی از اینکه اینها کم است و - این خانم - دلش میخواهد که خودش هم بتواند در میدان جنگ حضور پیدا کند، نامه را تمام کرده، بعد دخترِ همین خانم در پایانِ نامهی او نوشته بود که وقتی دیدم مادرم آن دو قطعه انگشتر دست خود را که برای لباس زمستانی برادرهایم نیاز دارد، ولی ترجیح میدهد که آن را تقدیم رزمندگان کند، من نتوانستم ساکت بمانم و انگشتری که مدتها با پول خودم تهیه کرده بودم، آن را با پول ناچیزی که جمع کردم تقدیم میکنم.
یک مقداری پول، چند تا انگشتر این مادر و دختر که از وضعشان هم پیداست که زندگی متوسطی دارند، در راه خدا دارند میدهند. یک چنین نمونههایی را انسان دارد میبیند. نامهی دیگری باز بود که کسی دو تا فرزندش در جبهه به شهادت رسیدند، او دههزار تومان داشته که مال این بچههایش بوده، این را رفته بهحساب ریخته و قبضش را برای ما فرستاده و نمونههای فراوانی ازاینقبیل که این نشاندهندهی همان ایمان و اخلاصی است که در بین مردم هست و ما کاملا به این حرکت جدیدی که شروع کردند مردم عزیز ما، امیدواریم و میدانیم که با همین همتهای بلند هست که مشکلات بزرگ از جمله این مشکل، حل خواهد شد. (خطبههای نمازجمعه ۱۳۶۶/۸/۲۹)