از حرم امام حسین علیهالسلام به حرم حضرت ابوالفضل علیهالسلام رفتیم. فاصله بین این دو حرم را که کم بود پیاده طی کردیم. دژبانها در طول خیابانی که به حرم میرسید، ایستاده بودند و مردم از پشت سر آنها سَرَک میکشیدند. فرماندهِ اردوگاه، قبل از حرکت با لحن تند و تهدیدکنندهای گفته بود که بههیچوجه نباید در این خیابان صلوات بفرستیم. او تهدیدش را با تأکید زیادی آمیخته بود؛ ولی هنوز چیزی از راه را نرفته بودیم که صدایی در بین ما و آن خیابان طنین انداخت. برای سلامتی امام صلوات!
ما در بازار، افرادی را داشتیم که پشتوانه مبارزات و انقلاب و همگی از ارادتمندان روحانیونی چون آقای مدنی بودند. ایشان بزرگترین نعمتی بود که خداوند نصیب مردم همدان فرمود.
یکبار به شهید مدنی گفتیم: شما سالی حداقل سه چهار ماه در همدان هستید، اجازه بدهید ما برای شما خانهای تهیه کنیم.
ایشان فرمود: من به خانه نیاز ندارم.
بالاخره آن قدر اصرار کردیم تا ایشان راضی شد و ما خانهای را پیدا کردیم. آقای مدنی فرمود: من از سهم امام چیزی برای خانه نمیدهم، خودم هم پول ندارم. از کجا میخواهید پولش را تهیه کنید؟
بعد از پیروزی انقلاب، برنامههای آن مراکز همچنان ادامه داشت و مجالس رقص و آواز و عیشونوش بر پا بود. همه صاحبان کابارهها را احضار کردیم و دستور دادیم آن شغل را ترک کرده، به شغل دیگری روی آورند و به زودی در آن مراکز، کارهای مفید اجتماعی راهاندازی شد.
روزی خبر رسید که یک کامیون فیلم مفتضح در لالهزار وجود دارد. افرادی را فرستادیم که آنها را کشف و ضبط کردند. با بچههای اداره، آتش روشن کردیم و همه فیلمها را سوزاندیم. همچنین کارهای دیگری ازاینقبیل در طول نُه ماه فعالیت در دایره مبارزه با منکرات انجام شد.
مجاهدین، شریعتی را هم آدم خائنی میدانستند و میگفتند: او خرده بورژوای سازشکار است. وقتی رژیم، چند مقاله از شریعتی در روزنامـه چـاپ کرد، گفتند: او سازش کرده و با رژیم همکاری میکند و گرنه چه دلیلی دارد که مقاله ضدکمونیستی او را در کیهان چاپ کنند.
من در سفر همدان که در دو سه روز، سه چهار روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامهای به من دادند از یک خانمی که یکتکههایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونههای بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست؛ اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است.
سال ۱۳۵۴ بود که اولینبار مرحوم شهید دکتر چمران را در لبنان دیدم. من مرتب به لبنان میرفتم، هم اسلحه میآوردم، هم وجوهاتی را به امام موسی صدر میدادم که ایشان وجوهات را برای امام میفرستادند. راه من برای فرستادن وجوهات برای حضرت امام، اینطور بود و راه امنی هم بود.