شخصي به نام بُريحه عباسي از طرف متوکل، مسئوليت امامت نماز جمعه شهر مدينه و مکه را بر عهده داشت و جيره خوار او بود.
جهت تقرب به دستگاه، نامه اي بر عليه امام هادي (عليه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنين بود:
«چنانچه مردم و نيز اختيارات مکه و مدينه را بخواهي، بايد امام هادي (عليه السلام) را از مدينه خارج گرداني، چون که او مردم را براي بيعت با خود دعوت کرده است و عده اي نيز اطراف او جمع شدهاند.»
بُريحه چندين نامه با مضامين مختلف براي دربار فرستاد.
متوکل با توجه به اين سخن چينيها و گزارشات دروغين و اينکه شخص متوکل نيز، دشمن سرسخت امیرالمومنین علي (عليه السلام) و فرزندانش بود؛ لذا يحيي فرزند هرثمه را خواست و به او گفت هر چه سريعتر به مدينه ميروي و علي بن محمد (عليه السلام) را از مسير بغداد به سامرا ميآوري.
يحيي ميگويد به مدينه رسيدم و چون آن حضرت آماده حرکت و خروج از مدينه شد، عدهاي از مردم و بزرگان مدينه به عنوان مشايعت، امام را همراهي کردند که از آن جمله همين بُريحه عباسي بود.
مقداري راه که رفتيم، بُريحه جلو آمد و به امام عرضه داشت فهميدهام که ميداني من با بدگويي و گزارشات کذب نزد متوکل، سبب خروج تو از مدينه شده ام. چنانچه نزد متوکل مرا تکذيب نمايي و از من شکايتي کني، تمام باغات و زندگي تو را آتش ميزنم و بچهها و غلامانت را نابود ميکنم.
آن حضرت در جواب، با آرامش و متانت فرمود من همانند تو آبرو ريز و هتاک نيستم، شکايت تو را به کسي ميکنم که من و تو و خليفه را آفريده است.
در اين هنگام، بُريحه با خجالت و شرمندگي روي دست و پاي حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهي و تقاضاي بخشش کرد.
امام هادي (عليه السلام) اظهار نمود من تو را بخشيدم و سپس به راه خود ادامه داد.