امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

هدیه گران‌بها

مرضیه حدیدچی

 

در سال ۱۳۶۰ برای سخنرانی به یکی از شهرستان‌های اطراف صور در لبنان رفته بودیم. پیر زنی آمد و اصرار کرد که ما از مقابل خانه او عبور کنیم. او می‌گفت: اگر من بخواهم به خانه بروم و برگردم، قبل از برگشتن من، شما رفته‌اید.

برادران فلسطینی که حفاظت ما را به عهده داشتند، گفتند: شاید دام باشد. صلاح نیست بروید.
من که نور صداقت را در کلام این پیرزن حس کرده بودم، به آنها گفتم: شما اینجا بایستید، من تنها می‌روم و بر می‌گردم.
وقتی این را گفتم، آنها مجبور شدند که همراه من بیایند. همگی به اتفاق حرکت کردیم. پیرزن از جلو می‌رفت و ما در پشت سر او. هرچه به او اصرار کردیم که سوار ماشین شود، قبول نکرد. به هر حال، وقتی به منزل او رسیدیم، دیدیم آلونکی است که از آجر و تخته درست شده و اندازه آن همان قدر است که فقط یک انسان بتواند داخل آن بخوابد.
پیرزن داخل آلونک رفت و یک تکه پارچه مشکی که روی آن با هسته انگور نوشته بود: الله واحد، خمینی قائد با خود آورد و گفت: من چیزی ندارم که به امام و رزمندگان جبهه هدیه کنم. این پارچه را از آستین لباسم بریدم و این جمله را روی آن نوشتم. شما که به ایران می‌روید، این هدیه را ببرید و به رزمندگان بگویید ما دلمان برای شما می‌تپد و دوست داریم که همه چیزمان را به شما هدیه کنیم، اما چیزی نداریم. من شوهرم در جنگ شهید شده است و بچه‌ای هم ندارم و خودم هم کاری از دستم بر نمی‌آید.
وقتی این هدیه را برای حضرت امام بردم، ایشان بسیار متأثر شدند و آن را تحویل گرفتند.