

فرزند مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی، نقل میکند که شب بسیار سردی همراه پدرم بودم. سردی هوا، گوش و گردن و دستوپا را میسوزاند.
در فاصله کاریزک تا حاجیآباد، پدرم همچنان که پیاده میآمد، نماز شبش را خواند. چون به حاجیآباد رسیدیم، صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تندی که میوزید، روی آن زمینهای یخزده که بدن انسان را خشک میکرد، مرحوم حاج آخوند، جلو ایستاد روبهقبله و شیخ حبیب که همراه ما بود به او اقتدا کرد.
نخست اذان گفتند و سپس اقامه و نماز صبح را با همان طمأنینه و خضوع و توجهی خواند که همیشه میخواند، درحالیکه از چشمان من به خاطر شدت سرما، اشک میریخت و دانههای اشک روی گونههایم یخ میبست.
(فضیلتهای فراموش شده)