ملتها در تاریخ سیاسی خود، دورههای فراز و فرود زیادی را تجربه کردهاند. فهم و درک عمیق این دورهها جدای از لزوم عبرتآموزی از تاریخ، برای ترسیم آیندهای روشن و سربلند و نیز فرصتسازی برای تکرار بهتر و قویتر دورههای باشکوه تاریخ ملتها به جای تکرار دورههای تلخ تاریخ، مهم و ضروری است.
برای اثبات اهمیت این مسئله، نیازی به استدلال نیست؛ بلکه باید به دلایل فراز و فرودها پرداخت.
خوانندگان حتماً با این نظر موافقند که لازمه و مقدمه فهم دلایل پیروزمندی ملتها، تأمل در دلایل شکستشان است. به همین خاطر، قبل از هر سخنی، در صدد طرح این پرسش برآمدهایم که “چرا ملتها پذیرای شکست و زیست بردهوار میشوند؟ “
قطعاً دلایل مختلفی وجود دارد؛ ولی در این گفتار به مهمترین دلیل اشاره میشود. چون متأسفانه دلیلی که ذکر آن خواهد رفت، از ناحیه برخیها، ناآگاهانه وارونهگویی میشود. بهطوری که دلیل شکست را به عنوان دلیل پیروزی معرفی میکنند.
یکی از عوامل اساسی شکست ملت برابر تهاجم دشمن متجاوز و پذیرش تحتالحمایگی و زیست بردهواری و وابستگی، نداشتن نظریه و دیدگاه درباره جنگ و صلح است. ملتی که درباره جنگ و صلح نیندیشد و جامعه نخبگانیاش به او در این زمینه خدمت فکری نکند؛ بلکه در جهت وارونهگویی و نااندیشگی ملت عمل کند، محکوم به شکست است .
میدانیم که جنگ و صلح از مهمترین و اصلیترین مسائل ملتها است و ذیل آن هزاران مسئله خُرد و کلان وجود دارد که اگر پاسخ درستی برای آنها نداشته باشند، به یکباره واقعیتهای تلخ، سیلآسا بر آن ملت آوار میشوند و ملتی را با خود به جهان برهوت و آوارگی و بردگی میبرد.
جنگ چیست؟ چگونه و چه زمانی و از ناحیه چه کسان و اقوام و حاکمانی پدید میآید؟ آیا جنگ حق است یا مشروعیت ندارد؟ باید از چه راهبردی برابر جنگ پیروی کرد؟ آیا باید از جنگ استقبال کرد یا از آن گریزان بود؟
صلح چیست و شرایط آن کدام است؟ آیا هر صلحی حق است و باید به آن تن داد؟ آیا هر صلحی مانع وقوع جنگ میشود یا زمینهساز جنگهای بعدی است؟ صلح تحمیلی چگونه صلحی است و تحت چه شرایطی بر ملت تحمیل میشود؟
پرسشهای بیشمار دیگری به این فهرست از سوالهای مربوط به جنگ و صلح میتوان افزود. ملتها در مواجهه فعالانه و پیشدستانه با هرگونه جنگ یا صلح احتمالی، به دانستن پاسخ اینگونه پرسشهای راهبردی نیاز دارند.
پرداختن به این پرسشها، مشت ملتها را در مواجهه درست و دقیق با جنگهای احتمالی پر میکند و در خیلی موارد مانع وقوع آن میشود.
اما اگر ملتی پیشتر به کمک نخبگان اندیشگی پاسخ روشنی برای این پرسشها آماده نکرده باشد، در برابر دشمنان متجاوز خلع سلاح و بیدفاع خواهد بود. چنین ملتی وقتی متوجه اهمیت یافتن پاسخ این پرسشها میشود که دشمن را صاحبخانه خود احساس میکند.
از این رو، نقش نظریهپردازان و اندیشهورزان نیکسرشت و خیرخواه در مواجهه درست و منطقی ملتها با پدیده جنگ و صلح بسیار مهم است. آنان با ارائه پاسخهای علمی و راهبردی میتوانند ملت خود را از وقوع در جنگ یا صلح تحمیلی تلخ و ناگوار نجات دهند .
ملتهای پیروز همواره در مسئله جنگ و صلح از تئوریسینهای خیرخواه بهرهبرداری میکنند.
البته طبیعی است که نخبگانی که ملت خود را در فهم و درک حقیقت جنگ و صلح یاری میرسانند، از ناحیه افراد و گروههای نا آگاه و جاهل، آماج تهمت و افتراء قرار میگیرند و به تئوریسین جنگ متهم میشوند.
این دسته از افراد، خواسته و ناخواسته مانع درک درست ملتهای خود از پدیده جنگ میشوند و بیش از آنکه ملتشان را از جنگ دور کنند، آنها را به وجهی سست و ناتوان به جنگ یا صلح تحمیلی بردهوار نزدیک میکنند.
به همین خاطر، بر ملتها است که بخواهند برای ترسیم آینده درخشان و سرفراز، گوش و چشم خود را به کدام گروه بسپارند؛ گروه خیرخواه نیکاندیش یا گروه جاهلان بد اندیش؟