اینستاگرام متخصص جعل کردن شخصیت نوجوانان
اینستاگرام بر اعتماد به نفس و حتی جهانبینی نوجوانان تاثیر میگذارد و از روشهای مختلفی برای "جعل" شخصیت آنان بهره میبرد.
ارائه ایدهآلهای غیرواقعی: اینستاگرام پر از تصاویر افراد با ظاهر بینقص و زندگیهای ایدهآل است. نوجوانان با مقایسه خود با این تصاویر، دچار احساس خودکمبینی و ضعف اعتماد به نفس میشوند.
ترویج زندگی پر از مصرفگرایی: اینستاگرام با تبلیغات و نمایش لایفاستایلهای مصرفگرا، نوجوانان را به خرید و مصرف زیاد تشویق میکند و این روی ارزشها و شخصیت آنها تأثیر میگذارد.
تشویق به جلب توجه بیشتر: سیستم لایکها و فالوورها، نوجوانان را به دنبال جلب توجه بیشتر میکشاند. این رقابت برای محبوبیت و مقبولیت، ارزشهای آنها را تغییر داده و میتواند منجر به رفتارهای ساختگی برای جلب توجه شود.
تحمیل استانداردهای خاص زیبایی: اینستاگرام استانداردهای خاصی از زیبایی را ترویج میدهد و این باعث میشود که نوجوانان از ظاهر طبیعی خود راضی نباشند و برای رسیدن به این استانداردها، به تغییراتی در ظاهر خود فکر کنند.
ایجاد حس عدم رضایت از خود: نوجوانان با دیدن زندگیهای فریبنده دیگران ممکن است دچار این احساس شوند که زندگی خودشان کمبودهایی دارد و دچار حس عدم رضایت از خود شوند.
انتشار محتوای ناپایدار و موقتی: ویژگی استوریها و پستهای موقتی، نوجوانان را به انتشار بیشتر محتوای احساسی و غیرمنطقی تشویق میکند که میتواند شخصیت ناپایداری را در آنها ایجاد کند.
الگوهای نادرست رفتاری: اینستاگرام با ترویج رفتارهای خاص مانند داشتن زندگی تجملاتی، ماجراجوییهای غیرواقعی و رفتارهای افراطی، الگوهای رفتاری نادرستی را به نوجوانان نشان میدهد.
فشار اجتماعی برای همرنگی با دیگران: بسیاری از نوجوانان برای تطبیق با هنجارهای اینستاگرام و جلوگیری از احساس طردشدگی، ممکن است تغییراتی در شخصیت و سبک زندگی خود بدهند تا مقبولیت بیشتری داشته باشند.
ایجاد شخصیت دوم و "نمایشی": برخی نوجوانان شخصیت واقعی خود را پنهان میکنند و شخصیتی نمایشی را برای اینستاگرام میسازند تا تصویر خاصی از خود نشان دهند. این "شخصیت دوم" میتواند با گذر زمان به تضادهای درونی و بحرانهای هویتی منجر شود.
فیلترها و ابزارهای ویرایش: استفاده گسترده از فیلترها و ویرایش عکسها باعث شده که افراد به ظاهر ایدهآل دست پیدا کنند. این باعث میشود نوجوانان، تصویر غیرواقعی از خود ایجاد کرده و به دنبال آن باشند.
اینستاگرام با استفاده از این روشها میتواند شخصیت و رفتار نوجوانان را به شدت تحت تأثیر قرار داده و حتی جعلی از شخصیت واقعی آنها ایجاد کند که باعث چالشهای احساسی و روانی برای آنان میشود.
آقای خسروپناه! دوران رهاییست!
مهدی جمشیدی
[1]. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسهای برای دانشآموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانشآموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهه من، انحرافهای جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگیهای اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااینحال، این نوجوانان غوطهور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسئلههای درونیشان را با او در میان بگذارند. یکی از دانشآموزان میگفت مبتلا به خودارضایی است و مشاور رسمی آموزشوپرورش به او گفته هفتهای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد! حجم آفتها و انحرافها آنچنان بود که علاج ریشهای و ساختاری میطلبید.
[2]. برای گفتگو با دانشآموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه میگفتم در ذهنها جا نمیگرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانشآموزان کنارم آمد و گفت فقط میخواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست میگفت؛ اما مخاطبش من نبودم. نویسندهای که تمام توان خود را در دو دهه اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است.
[3]. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولینبار، دامنه کشمکشها و تضادها به مدرسهها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسه دولتی تحصیل میکرد، بهشدت از سوی همکلاسیهایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسیهای او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادری بودن او و عقاید دینی و انقلابیاش را به دستاویزی برای بایکوت کردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایهها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانههای افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی میکرد و میگفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقه متوسط، توان پرداخت شهریه مدرسه غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بیخاصیّت و بیکفایت هستند؟!
[4]. از کنار مدرسه دولتی پسرم میگذشتم. صدای بلند فحاشیهای ناموسیِ بسیار رکیک دانشآموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه میخواهند میگویند و یکبار هم که معاون مدرسه میخواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوانسالاری و شبکههای اجتماعیِ غربی و بیعملی نهادهای فرهنگی، همهوهمه، هویّت را بر باد دادهاند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی میکنند و... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست.
[5]. حجتالاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندیست که به منتقدان کارنامه شورا میتازد و آنها را بیاطلاع و غیرمیدانی و بیادب میخواند و به دفاع از شورا میپردازد. دیگران را نمیدانم؛ اما من از زندگی روزمرّه فرهنگی نوشتم، از عینیّتهای محسوس، از واقعیّتهای کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّتهای فرسوده شده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایهسالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و... . من از آن انقلابیهایی نیستم که فرزندانم را از جامعه واقعی جدا کنم و به درون گلخانههای شبهمذهبی که مدرسه نام گرفتهاند ببرم. همین که انقلابیها، فرزندانشان را از مدرسههای دولتی جدا کردهاند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آنقدر از واقعیّتهای جامعه احساس خطر کردهاند که برای خود، کلونیهای آموزشی ساختهاند و فقرا و طبقه متوسط را در مدارس دولتی رها کردهاند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمیشناسم که این دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بیکفایت و ضعیفالنفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرتطلبی، خدایی میکند و آرمانها، در دهه شصت جا ماندهاند.
ببعی، قهرمان غیرایرانی بچههای ایران!
رضا مهوشی

چند روز پیش پسرم را برای دیدن پویانمایی پر سر و صدای این روزها به سینما بردم. هرچند او وسط فیلم خوابش برد؛ اما خودم به دقت تا انتهای آن را دیدم. ببعی واقعاً قهرمان است؛ اما نه برای بچههای ایران!
از کیفیت ساخت خوب و داستان شسته و رفته و رنگ و لعاب جذاب و حضور شخصیتهای مطرح دوبله ایران در صداگذاری آن که بگذریم، چند نکته نظرم را به خودش جلب کرد:
هیچچیز این داستان در ایران و فرهنگ ایرانی جای ندارد. از معماری خانهها در روستا و شهر گرفته تا زبان نوشتاری مورد استفاده آنها و حتی جشن کدوتنبل یا همان هالوینی که اهتمام جدی به اجرایش داشتند. جغد قهرمانش که پیر هم شده، پیانو مینوازد! و کتاب کمیک داستانیاش به سبک کتابهای ابرقهرمانی آمریکایی با زبان غیرفارسی منتشر میشود. خلاصه که شهر و کشور ببعی هرکجا هست، ایران نیست!
اینکه قهرمان فیلمها از دو سال پیش (!) به یکباره همگی دختر شدهاند به جای خود؛ اما ببعی این قصه برای رسیدن به هدفش از هیچ خلافی ابا ندارد. حتی دزدی! غارت و تخریب دکه مرد سیبیلو (که معلوم نیست چه موجودی است!) و چالشهای جذاب برای پیدا کردن و سرقت کتاب مدنظر ببعی شاید خندهدار باشد؛ اما قطعاً آموزنده نیست!
ضدقهرمان بدجنس قصه هم که خانم بوقلمون نام دارد و به گفته دستیارش یک «اهریمن» است، از قضا و در بین همه تکنولوژیهای موجود در جهان فقط به پهپادهای پیشرفته مجهز است که دشمنان خود را با آن از دور خارج میکند! حالا اینکه بچه چندساله چه از پهپاد میفهمد را هم باید از سازندگان پرسید! دشمن اصلی دختر قهرمان قصه ما، یک موجود اهریمنی است که تکنولوژی مورد استفادهاش، پهپاد است و دختر با پافشاری بر خواستهاش حتی با شکستن تابوهای روستای خود، او را شکست میدهد. شما از این گزارهها چه میفهمید؟
در کنار همه این موارد، موسیقیهای بسیار تند و بدقواره و نامناسب برای کودکان، کاملاً فیلم را به حاشیه برده است. رپ خوانی، نامفهوم خوانی، ولوم بسیار زیاد و... هر شنوندهای را آزار میداد.
خلاصه اینکه ببعی قهرمان، روند داستانی خوبی را پیش میبرد و ایده «خواستن توانستن است» را به خوبی به تصویر میکشد؛ اما برای این هدف، استفاده از هر وسیلهای را توجیه میکند و در خوشبینانهترین حالت، اشتباهات و انحرافات محتوایی زیادی دارد.
ببعی قهرمان به نظرم در دسته انیمیشن بزرگسال جای میگیرد که فکر مهمی در پشت آن است.