شعر کاربردی
سیدمهدی حسینی
یکی از دغدغههای مهم مداحان انتخاب «شعر» است و اگر مداح، کمی اهل مطالعه شعر و وسواس در انتخاب باشد در پیِ پاسخ به این سؤال مهم است: «این شعر در کدام بخش مداحی به کار میآید؟»
انتخاب شعرهای «کاربردی» و استفاده دقیق و درست از آن، بخشی از دغدغههای مقدس مداح را پاسخ میدهد.
شعر کاربردی چیست؟
شعر کاربردی، شعری است که از نظر زمان و مکان و موضوع، مقید نیست. مثل این غزل معروف سعدی:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
این شعر قابل تأویل و تبیین است؛ یعنی مخاطب «تو» میتواند اشخاص مختلفی باشد. میتوان آن را خطاب به امام زمان (عجلاللهتعالیفرجه) خواند یا خطاب به امام حسین (علیهالسلام). میتواند زبان حال ما با ائمه اطهار (علیهمالسلام) باشد یا زبان حال اصحاب امام حسین (علیهالسلام) با ایشان. میبینید که چقدر دایره محتوایی و تأویل این شعر گسترده است! خاصیت شعرهای کاربردی چنین است.
در واقع مداح برای تقویت اجرا، میتواند در میان اشعاری که اشاره مستقیم به زندگانی اهلبیت (علیهمالسلام) ندارند و حتی اصلاً به ظاهر مذهبی و ولایی نیستند (یعنی برای اهلبیت سروده نشدهاند) جستجو نماید و به نوعی آن را تأویل کند و مطابق نیاز خود برای مستمع، تفهیم نماید.
مثلاً این بیت سعدی را میتوان از زبان حضرت رقیه (علیهاالسلام) با پدر خواند:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود؛ چون تو بیایی!
یا این بیت حافظ، میتواند زبان حال مداحان اهلبیت (علیهم السلام) باشد:
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد!
راهکار انتخاب شعر کاربردی
۱. لازم است شعر را به دقت بخوانیم.
۲. بتوانیم از نظر حسی و مفهومی ارتباط ایجاد کنیم؛ یعنی بدانیم شعر چه حسی انتقال میدهد و چه فضایی دارد؟
۳. بر شعر تسلط بیابیم؛ یعنی مفاهیم پنهان شعر را تحلیل کنیم؛ زیباییهای شعر را بهخوبی درک کرده، از آن لذت ببریم. پس از آن میتوانیم درباره انتخاب آن برای اجرا تصمیم بگیریم.
۴. در نهایت بتوانیم به این سؤالات پاسخ بدهیم:
الف) آیا شعر فضایی متناسب با اجرای من دارد؟
ب) چه کلیدواژههایی در شعر هست که میتواند مرا به فضایی که در نظر دارم رهنمون باشد؟
مثلاً در این شعر، واژگان «بیدل و خسته»، «شهر»، «غمخوار» کلیدواژههایی است که غربت حضرت مسلم (علیهالسلام) را در ذهن تداعی میکند. فضای شعر هم سراسر غربت و اندوه است. پس این شعر میتواند به عنوان شعر کاربردی اول مجلس انتخاب شود:
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
ز آشنایان کهن، یار و پرستاری نیست
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشند و خریداری نیست؟
بهجز از بخت تو و دیده من در غم تو
شب در این شهر به بالین، سرِ بیداری نیست!
همای شیرازی
نکته جالب اینکه بزرگترین تشویش برخی مداحان در موضوعات اجتماعی (مثل موضوع سیل در تعدادی از استانها) یا سیاسی (مثل جریان فتنه) انتخاب شعر است، و از شاعران انتظار دارند دائم شعر تازه بسرایند! در حالی که اگر مداح به این توانایی برسد که بتواند به هر شعر، نگاه کاربردی داشته باشد، فضای آن را تشخیص دهد و بزنگاههای آن را بشناسد، به راحتی میتواند در بسیاری از موضوعات، با شعر کاربردی به مطالبات هیئت و نیاز مستمع پاسخ گوید.
به فضای حماسی این شعر و کلیدواژههای «سیل»، «فتنه»، «حوادث»، «خصم» توجه کنید:
بگو که سنگ حوادث از آسمان بارد
بگو که سیل بلا رو به این دیار آرد
بگو به فتنهگری، خصم لحظه بشمارد
به حقِّ حق که به جز خویش را نیازارد
شکست خورده بیدادگر چه پندارد
بگو که کشور ما ثامن الحجج دارد
بگو که پادشه کشور قضا اینجاست
بگو که مملکت حضرت رضا اینجاست
همانگونه که مشاهده فرمودید، مداح خوشذوقی با این شیوه اثبات نمود، حتی از میان مدیحه امام رضا (علیهالسلام) ابیاتی متناسب با فضای روز اجتماعی - سیاسی میتوان کشف و ارائه نمود!
حرف آخر: تسلط بر شعر کاربردی، میتواند زمینهساز رفع برخی مشکلات مداحان باشد. مشکل بزرگ بسیاری از مداحان، عدم آشنایی آنان با دنیای شعر است. به همین جهت احساس فقر شعر دارند و دائم به دنبال شعر هستند! در حالی که بزرگترین ثروت مداحان، گنجینه عظیم و ارزشمند شعر پارسی از گذشته تا امروز است...
روزمرگی در انتخاب شعر، یکبار مصرف شدن اشعار، انتخاب شعر بر اساس نام شاعر یا اجرای فلان مداح معروف و عیوبی از این دست، ریشه در عدم شناخت مداح و دوری او از فضای شعر است.
امروزه همه شاهدیم که برخی مداحان، برای انتخاب شعر چه تکاپو و التهابی دارند! غافل از اینکه انتخاب شعر خوب، در شمار سادهترینِ کارهاست! شعر خوب بسیار فراوان است؛ اما چرا عدهای از آن غافلند؟
ماجرای شیعه شدن خلیعی شاعر
عباس همتی

پدر و مادرش ساکن موصل بودند و در زندگیشان به ظاهر چیزی کم نداشتند جز فرزند. دیدن اولاد همسایهها حسرت چند ساله مادرش را بیشتر میکرد. برای همین نذر کرد اگر خداوند به آنها فرزندی عنایت کند، او را در راه حسین (علیهالسلام) قرار دهد؛ اما نه برای خدمت در این مسیر؛ بلکه برای آزار و قتل زائرانی که به زیارت حسین بن علی (علیهماالسلام) مشرف میشدند. از خانوادهای ناصبی غیر از این انتظار نمیرود. ناف این جماعت را با کینه علی (علیهالسلام) و آل علی و مریدان علی بریدهاند.
گذشت تا لطف عام الهی شامل آنها شد و خداوند پسری را در دامانشان گذاشت. جمالالدین روز به روز قد میکشید و بزرگتر میشد. حالا دیگر جوانی شده بود که در کنار انجام کارهای روزمرّه، دستی هم بر آتش شعر داشت و گاهگاهی در خلوت خود ابیاتی میسرود. روزی که مادرش احساس کرد جمالالدین میتواند از عهده آن نذر برآید، ماجرا را با او در میان گذاشت و از او خواست تا آن وعده را عملی سازد.
همواره کاروانهایی بودند که از منطقه جبل عاملِ شیعهنشین و برخی مناطق شام عازم زیارت سیدالشهدا (علیهالسلام) میشدند و در مسیر خود از موصل عبور میکردند. جمالالدین ناچار برای ادای نذر مادر به دنبال یکی از آن کاروانها رفت؛ اما برای انجام آن فریضه شیطانی عجله نکرد. نمیدانم دو به شک بود که آیا دستش را به خون مظلوم آلوده کند یا اینکه میخواست مطمئن شود نیت کاروان، زیارت حسین بن علی (علیهماالسلام) است، تا بیگدار به آب نزده باشد. هرچه بود تا منطقه مسیّب که نزدیک کربلا قرار دارد کاروان را تعقیب کرد. بیش از ۹۰ فرسخ، حدود ۵۰۰ کیلومتر در طریق الحسین (علیهالسلام) راه طی کنی آن هم به نیت سوءقصد به جان زائران حسین (علیهالسلام)! چه حکایت غریبیست!
با مشاهده عبور کاروان از فرات، خاطرجمع شد که آنها به زیارت حسین (علیهالسلام) میروند. همانجا بار سفر زمین گذاشت تا هنگام بازگشتن کاروان، نذر مادرش را قربة الی الله ادا کند. آن روزها و ساعتها فرصت خوبی بود تا خنجرش را صیقل دهد، برای خودش شعر بخواند و به خیلی چیزها فکر کند؛ به خودش، به نذر مادرش، به عذاب وجدانش، به زائران حسین (علیهالسلام)، به کربلا.
اوقات نفسگیری بود. در همین فکرها بود که خوابش برد. در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و او را میبرند تا به خاطر عقاید باطلش راهی جهنم کنند. هرچه التماس کرد فایدهای نداشت و او را در دوزخ انداختند. بین شعلهها غوطهور بود؛ اما احساس سوختن نمیکرد، گویا زبانههای آتش بر بدن او بیاثر بود! در آن هول و ولا، ناگهان صدای مهیبی از قعر جهنم بلند شد: «من اجازه ندارم تنی را که غبار راه کربلا بر آن نشسته، بسوزانم...» آری آن گرد و خاک برخاسته از کاروان، بر سر و روی او نشسته بود. همان غبار بهشتی، حائلی شد بین او و آتش. مگر جهنم میتواند بهشت را بسوزاند؟ حاشا و کَلّا!
پس از عمری دشمنی با اهلبیت پیامبر (صلواتاللهوسلامهعلیهوآله) از خواب غفلت بیدار شد. خدا خواست که بیدار شود تا حجتی باشد بر هممسلکان سابقش تا حسین (علیهالسلام) را بشناسند. حجتی باشد بر ما که غبار طریق الحسین (علیهالسلام) را دستکم نگیریم، تربت کربلا که جای خودش را دارد.
این رؤیای صادقه باعث شد خوابی که مادرش برایش دیده بود بیتعبیر و عقیم بماند. خاصیت اعجاز حسین (علیهالسلام) این است که هر سِحری را باطل میکند. با حالی آشفته به حرم رفت و این دو بیت را سرود:
اِذا شِئتَ النّجاةِ یَزُر حُسينا یلِكَی تَلیى ایاِلهَ قريرَ عَينِ
فَاِنَّ النیرَ لَيسَ تَمُسُّ جِسماً عَلَيهِ غُبارُ زوارِ الحسينِ
اگر به دنبال رستگاری هستی پس حسین (علیهالسلام) را زیارت کن تا خداوند متعال را با چشمی روشن ملاقات کنی.
پس همانا جسمی را که بر آن غبار راه زائران حسین (علیهالسلام) نشسته باشد، آتش نمیسوزاند.
جمالالدین از باورهای اجدادیاش برگشت؛ اما دیگر پای برگشتن از کربلا را نداشت. او مجاور حرم کربلا شد و برای جبران لطفی که در حقش شده بود، اشعار بسیاری در ستایش خاندان رسالت خصوصاً سیدالشهدا (علیهالسلام) سرود. این شاعر اهل موصل، صلهای از حضرت دریافت کرده است که حسرت هر شاعریست؛ صلهای که تخلص شعری او را نیز رقم زده است. روزی رو به ضریح ایستاده بود و یکی از قصایدش در مدح حضرت را میخواند، ناگاه پردهای که از در آویزان بود از جایش کنده شد و بر شانه او افتاد، کسانی که شاهد ماجرا بودند، پرده حرم را هدیه و خلعتی از طرف اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) به جمالالدین دانستند. از آنجا بود که این شاعر قرن هشتم به خَلیعی یا خِلَعی مشهور شد و اشعارش را به این تخلص، متبرک میکرد.