ما در توپخانه چیزی داشتیم به نام قفل آتش. یک چیز پیچیدهای بود آن موقع و همهاش میگفتند قفل آتش خراب شده، دیگر نمیدانیم چه کار کنیم؛ مدام میرفتیم از آن توپ باز میکردیم میآوردیم میبستیم به یک توپ دیگر و مدام جابهجا میکردیم. یک روز یک کسی به من گفت که اصفهان صنعتگرهای خیلی خوبی دارد، میتوانند این قطعه را بسازند. یکی از قفل آتشها را برداشتم آوردم اصفهان. افسری بود بنام نیکروش، خدا رحمتش کند در پاوه شهید شد، افسر حزباللهی و خوبی بود. این دست ما را گرفت برد پیش آنها، چند جا رفتیم. یکی گفت؛ مثلاً من این بخش را میتوانم بسازم، برای بخش دیگر باید بروید فلانجا و به همین شکل. خلاصه قفل آتش را ساختند. بردیم، یک اشکالاتی داشت، دوباره آوردیم آن اشکالات را برطرف کردیم، بالاخره ساختند.
در همان جنگ قفل آتش ساخته و گلوگاه قفل آتش برطرف شد. حالا نیروی زمینی کمتر از این گلوگاهها دارد؛ ولی پدافند، نیروی هوایی، نیروی دریایی خیلی مشکل داشتند، همه را اداره میکردند و همهشان راه افتاد. مجموعه این اقدامات بود که توانستند این جنگ را ادامه دهند و به مرور زمان هم از دو قطعه و پنج قطعه و ده قطعه و صد قطعه، شد هزاران قطعه.